سنخ
نویسه گردانی:
SNḴ
سنخ . [ س َ ] (اِ) نمک طعام . (برهان ) (آنندراج ). || چرک وریم که عربان وسخ گویند. (برهان ) (آنندراج ). شوخ .
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
سنخ . [ س َ ن َ ] (ع مص ) برگردیدن . || تباه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گند شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ). گند شدن . (دهار). تغییر یافت...
سنخ . [ س َ ن ِ ] (ع ص ) تبناک : بلد سنخ ؛ شهر تبناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سنخ . [ س ِ ] (ع اِ) بیخ و بن دندان . ج ، اسناخ ، سنوخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بن دندان و اصل آن . جای رستن دندان بن دندان . (دهار) (م...
سنخ /senx/ معنی گونه؛ نوع. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. دسته، صنف، طبقه، قماش، گروه، قسم، گونه، نوع ۲. اصل، بن ۳. بیخ، بنیاد
هم سنخ . [ هََ س ِ ] (ص مرکب ) هم جنس .هم نوع . هم صنف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سنخ شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
صنخ . [ ص ِ ] (ع اِ) اصل . بن . ج ، اصناخ . (منتهی الارب ). سنخ . (اقرب الموارد).
صنخ . [ ص َ ن ِ ] (ع ص ) فم صنخ ؛ دهان که بیخ دندانهای آن برآمده باشد. (منتهی الارب ).