اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سنگین

نویسه گردانی: SNGYN
سنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ۞ ، کریستن سن «سنجین » ۞ ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ۞ ، یرنی «سنجین »...
سنگین دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) مرادف سنگدل . (آنندراج ). سخت دل . بی رحم . قسی القلب : چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبارگفت ای بی معنی سنگین...
سنگین دلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) حالت سنگین دل . سخت دلی : که چون بی شاه شد شیرین دلتنگ بدل برمیزد از سنگین دلی سنگ .نظامی .
سنگین سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی از سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و برپشت نقطه های سفید دارد. (برهان ) (آنندراج ). نام جانوری است سی...
خم سنگین . [ خ ُ م ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمره ای که از سنگ تراشیده اند : مشمس آن بود که انگور را یک هفته به آفتاب بنهند و باز بک...
آخر سنگین . [ خ ُ رِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ سنگین . آخری که در آن کاه و علف نباشد. || جایی که در آن حاصل ونفعی نبود. (از برها...
پل سنگین . [ پ ُ ل ِ س َ ] (اِخ ) نام موضعی در استرآباد. (حبیب السیر چ طهران جزو 3 از ج 3 ص 281).
پل سنگین . [ پ ُ ل ِ س َ ] (اِخ ) نام موضعی در حدود ختلان . (حبیب السیر چ طهران جزء 3 از ج 3 ص 126).
سنگین پای . [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دست و پای وی از جای نتواند جنبد. (از آنندراج ) : خارخار شوق اگر صائب سبکدستی کندخاک سنگین پای را با باد ...
سنگین دست . [ س َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که بتأمل و تانی کار کند. (غیاث ) (آنندراج ) : بیستون را تیشه ام در حمله ٔ اول گداخت نیست با من نسبتی ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.