اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سنی

نویسه گردانی: SNY
سنی . [ س َ نی ی ] (ع ص ) رفیع. بلند. (آنندراج ) (غیاث ). مرد رفیع. (برهان ). بلند. (منتهی الارب ). بزرگ . گران قدر :
هست او شریف و همت او همچو او شریف
هست او سنی و همت او همچو او سنی .

منوچهری .


خدایگانا همواره قدر و همت تست
یکی سنی و رفیع و یکی بلند و خطیر.

مسعودسعد.


محلش سنی باد و دولت هنی
جهانش رهی باد و گردون غلام .

مسعودسعد.


و منزلت رفیع و درجت منیف و رتبت سنی او انحطاط و انحدار نپذیرد. (سندبادنامه ص 27). سلطان را آن فتح سنی و نجح هنی تمام گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). همگنان را در مجلس انس بنشاند و هر یک را به عوارف سنی و عواید جسیم بنواخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
من بدان افراشتم چرخ سنی
تا علو عشق رافهمی کنی .

مولوی .


پهلوان در ناله آمد کای سنی
مر مرا کشتی چه صورت می زنی .

مولوی .


من فقیرم از زر و از سر غنی
صدهزاران سر خلف داد آن سنی .

مولوی .


|| روشن و تابان . (غیاث ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سنی . [ س َ ن َ ] (اِ) آهن و فولاد. (برهان ) (آنندراج ).
سنی . [ س ُن ْ نی ] (اِ) نوعی از ماهی باشد در ملتان و گوشت آن بغایت لذیذ میشود. (برهان ) (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ).
سنی . [ س ُن ْ نی ] (ص نسبی ) اهل سنت و جماعت . (برهان ). منسوب به سنت . مقابل شیعی : تا هست خلاف شیعی و سنی تا هست وفاق طبعی و دهری . م...
سنی . [ س ُن ْ نی ] (ص نسبی )منسوب به سنت که ضدّ بدعت باشد. (الانساب سمعانی ).
سنی . [ س ِ ] (اِ) مخفف سینی است و آن خوانی باشد که از طلا و نقره و مس و برنج سازند. (برهان ) (آنندراج ). || ریم آهن . (برهان ) (آنندراج )...
قره سنی . [ ق َ رَ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 16 هزارگزی شمال ذهاب و 3 هزارگزی تپانی . موقع جغر...
کره سنی . [ ک ُ رِ س ُن ْ نی ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی که در شمال بخش واقع شده است . حدود آن : از شمال...
طلاق سنی . [ طَ ق ِ س ُن ْنی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به طلاق سنت شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صنی . [ ص ُن َی ی ] (ع اِ مصغر) مصغر صنو. || مغاکچه در زمین نرم که آب در وی گرد آید و کسی وارد نشود آنرا و پروای وی نکند. || گویند شکاف...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.