اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سوری

نویسه گردانی: SWRY
سوری . (اِخ ) سیف الدین سوری برادر ملک قطب الدین و سلطان علاءالدین غوری از سلاطین غور است که جانشین برادر خود ملک فخرالدین شد. چون بهرام شاه غزنوی قطب الدین محمد را شربت مهلک نوشانید، و خبر مرگ وی به سیف الدین سوری رسید، لشکری عظیم فراهم آورده به کین خواستن برادر به غزنین رفت . بهرامشاه از پیش او بهندوستان گریخت و او در غزنین بتخت سلطنت نشست و لشکر غور را اجازه ٔ انصراف داد. چون زمستان رسید و بواسطه ٔ شدت سرما و برف راههای غور مسدود شد و رسیدن مدد متعذر گشت ، اهل غزنین در خفیه به بهرامشاه نوشتند و او را بغزنین طلبیدند. بهرامشاه بی خبر به غزنین ورود کرده سیف الدین سوری و اتباع او را بگرفت و با فضیحت تمام بکشت . وی از سال 543 - 544 هَ . ق . سلطنت کرد و بهرامشاه وی را بسال 544 بکشت . (از فرهنگ فارسی معین و تعلیقات چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 150) :
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شورش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
مر آن کار را کو بسوری دهی
چو چوپان بددوغ بازآورد.

ابوالفضل جمحی (از تاریخ بیهقی ).


رجوع به تاریخ ایران و طبقات ناصری چ کلکته صص 112 - 314 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ابن سوری . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) فرمانروای غور بوده و در جنگی با سلطان محمود سبکتکین مغلوب شده و مملکت او بتصرف سلطان درآمده است و به سال 40...
سراب سوری . [ س َ ] (اِخ )دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آبادواقع در 22 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد و 9 هزارگزی شمال راه ش...
چشمه سوری . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است واقع در کنار قصبه ٔ تویسرکان و چند درخت کهن سال که در آنجا درخت «شال ...
ماهوی سوری . [ ی ِ] (اِخ ) مرزبان مرو، معاصر یزدگرد سوم : خبر یافت ماهوی سوری زشاه که از مرز طوس اندر آمد سپاه . فردوسی .زماهوی سوری دلش گش...
کاسنی سوری . [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هندباء شامی . رجوع به انطوبیا شود.
شیرخان سوری . [ ن ِ ] (اِخ ) مردی از طایفه ٔ افغانان آریایی نژاد ساکن بین سند و پنجاب که در آغاز دوران صفویه به هندوستان حمله کرد وحکومتی ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چارشنبه سوری . [ شَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آخرین چهارشنبه ٔ اسفند ماه هر سال شمسی که ایرانیان در شب آن جشن چارشنبه سوری میگیرند و آداب و...
امیرمحمد سوری . [ اَ می م ُ ح َم ْ م َ دِ ] (اِخ ) معاصر سلطان محمود و امیر غور بود. رجوع به سوری شود.
چهارشنبه سوری .[ چ َ / چ ِ شَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) جشنی که در غروب سه شنبه ٔ آخر سال شمسی برپا دارند و آتش افروزند و بر آن به جهیدن گذرن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.