شاذ
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ŠAḎ
    
							
    
								
        شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن  فیاض . محدث  و نامش  هلال  است . در تبصیر چنین  آمده  و او ابوعبیدةالیشکری  البصری  صدوق  است . (تاج  العروس  ذیل  شذّ). تابعی  است . رجوع  به  ابوعبیدة شاذبن  فیاض  البصری  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        تنوین  شاذ. [ ت َن ْ، ن ِ شاذذ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) تنوینی  است  که  بدون  هیچ  موجبی  و تنها بمنظور فراوان  ساختن  صدای  کلمه  به  آخر آن  ملحق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابراهیم بن  شاذ جبلی . [ اِ م ِ ن ِ ذِ ج َ ب َ ] (اِخ ) مکنی  به  ابواسحاق . از مردم  جبل  فضه ٔ هرات . پس  از تحصیل  علم  در هرات  به  بغداد رفت  و د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شاض . (اِ)  ۞  به  زبان  هندی  آرهروتور نیز نامند. ماهیت  آن  حبی  است  ازحبوب  مأکوله ٔ معروفه ٔ مشهوره  که  در اکثر بلاد خصوص  مازندران  و هند و بن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شاض . (ص ) خایه ٔ کنده  باشد. (لغت  فرس  چ  عباس  اقبال  آشتیانی  ص  227).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شأز. [ ش َءْزْ ] (ع  ص )زمین  پرسنگ  و ستبر. (از متن  اللغة). جایگاه  ستبر و سخت  و مرتفع و خشن . (از اقرب  الموارد). جای  درشت  سنگریزه ناک . (منتهی...