اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شاهی

نویسه گردانی: ŠAHY
شاهی . (حامص ) پادشاهی و سروری . (برهان قاطع). شاه بودن . (فرهنگ نظام ). مقام شاه . (یادداشت مؤلف ). سلطنت . پادشاهی . خسروی . ملک :
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کَت ِ شاهی نشین و باده خور.

ابوشکور.


بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانائی و فر و زیبندگی .

دقیقی .


بشاهی بر او آفرین خواندند
همه زر و گوهر برافشاندند.

فردوسی .


چو گردنده گردون بسر بر بگشت
شد از شاهیش سال بر سی و هشت .

فردوسی .


هر آنکس که اوتاج شاهی بسود
بر آن تخت چیزی همی برفزود.

فردوسی .


بشاهی بپایست هر لشکری .

منوچهری .


کنون چون بشاهی رسیدی ز بخت
بزرگیت خواهد بد و تاج و تخت .

اسدی .


بنده ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه ای چونکه تباهی کنی .

نظامی .


باز گفتم بدو حکایت خویش
قصه ٔ شاهی و ولایت خویش .

نظامی .


یکی را از تخت شاهی فرود آورد. (گلستان ).
در آن مقام که شاهی به هر گدا بخشند
چه دولتیست که ما را همان بما بخشند.

صائب .


|| (ص نسبی ، اِ) شیعه . کسی که پیروی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را می کند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
چهل و شش شاهی . [ چ ِ هَِ ل ُ ش ِ ] (اِ مرکب ) دو قران و شش شاهی .- لقمه ٔ چهل و شش شاهی ؛ هدیه و تحفه که به آورنده ٔ آن اضعاف قیمتش با...
امام زاده شاهی . [ اِ دَ / دِ ] (اِخ ) محلی است در دهستان اربعه از دهستان فیروزآباد. (از جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران ص 112).
راه شاهی بالا. [ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از بلوکهای ناحیه ٔ لاهیجان در گیلان است و 2هزارتن خانوار دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 271).
چشمه ٔ چمن شاهی . [ چ َ م َ ی ِچ َ م َ ن ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است معروف که یکی از قلاع بلوک سرجام و بیوه زن بنام...
راه شاهی پایین . [ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از بلوکهای ناحیه ٔ لاهیجان در گیلان است و دارای 3هزار تن خانوار میباشد. این بلوک در شمال لاهیجان ...
ابراهیم قطب شاهی . [ اِ م ِ ق ُ ] (اِخ ) چهارمین پادشاه از سلسله ٔ قطب شاهیان در غلکنده ٔ هندوستان . وی شیعی مذهب بوده است (957-989 هَ .ق .).
ابوالحسن قطب شاهی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ق ُ ] (اِخ ) هفتمین و آخرین از سلاطین قطب شاهی در غلکنده ، فرزند عبداﷲ قطب شاه . او در سال 1083 هَ . ق...
شاحی . (ع ص ) گشاده دهان . گویند: جاء الخیل شواحی ؛ یعنی دهان گشاده آمدند اسبان . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.