شب 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ŠB 
    
							
    
								
        شب . [ش َب ب  ] (ع  مص ) زیاده  کردن  حسن  و جمال  زن  را سراندازاو چه  سفیدی  چهره  در برابر سیاهی  موی  یا سرانداز وی را زیباتر کند. (از متن  اللغة) (از آنندراج ) (از اقرب  الموارد).  ||  افروخته  کردن  لون . (مصادراللغه ٔ زوزنی  ص  94).  ||  بهیجان  در آوردن . تهییج  کردن . (از متن  اللغة).  ||  برانگیختن آتش  و جنگ . (مصادر اللغه ٔ زوزنی  ص  94). برافروختن  آتش  و جنگ  و مانند آن . (از متن  اللغة) (از آنندراج ). شب  النار، او شب  الحرب ؛ یعنی  برافروخته  گردید آتش . یا جنگ  برافروخته  گردید.  ||  روییدن  و نمو کردن . (از اقرب  الموارد).  ||  بالا کردن  اسب  دستهای  خود را. (از اقرب  الموارد).  ||  (اِ) بلندی  هر چیزی . (آنندراج ). ارتفاع . (متن  اللغة).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        شب . [ ش َ ] (اِ، ق ) مدت  فاصله ٔ از غروب  آفتاب  تا طلوع  صبح  صادق . (از فرهنگ  نظام ). لیل . (برهان  قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ). قرار داشتن  قسم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شب . [ ش َب ب  ] (ع  اِ) نوعی  از زاج  باشد و آن  را زاج  بلور خوانند و گویند که  آن  از کوه  فروچکد و مانند یخ  بفسرد و بهترین  وی  آن  است  که  از ج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شب . [ ش ِب ب  ] (ع  اِ) گاو وحشی  جوان . (ناظم  الاطباء) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شب . [ ش ُ ] (اِ)اسم  نوعی  از عنکبوت  سمی  است . (تحفه ٔ حکیم  مؤمن ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شب . [ ش ُب ب  ] (اِخ ) نام  موضعی  است  دریمن . (منتهی  الارب ) (از متن  اللغة) (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نم  شب . [ ن َ م ِ / ن َ ش َ ] (اِ مرکب ) شب نم . (یادداشت  مؤلف ) (از مهذب الاسماء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شب بشب . [ ش َ ب ِ ش َ ] (ق  مرکب ) یک  شب  در میان .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دیگ  شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) دیگرشب . دیشب . (آنندراج ) (ناظم  الاطباء). اما ظاهراً دگرگون  شده ٔ دیگر شب  باشد. (یادداشت  لغتنامه ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        زاغ  شب . [ غ ِ ش َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از شب  تیره  : چو زاغ  شب  به  جابلسا رسید از حد جابلقابرآمدصبح  رخشنده  چو از یاقوت  عنقائی . ...