شبر
نویسه گردانی:
ŠBR
شبر. [ ش ِ ] (ع اِ) وجب . بدست . مابین أعلای ابهام و أعلای خنصر. اسم مذکر است . ج ، أشبار. (شرح قاموس ). یک بدست و آن مابین سر ابهام و سرخنصر است . (منتهی الارب ). مابین سر ابهام و سرخنصر در حال کشیدگی . (ازاقرب الموارد). وجب . بدست را گویند و آن از دست مقداری باشد مابین انگشت کوچک و انگشت بزرگ . (برهان ). || عمر. (از اقرب الموارد): قصر اﷲ شبرک ؛ خدا عمر تو را کوتاه کند. (از اقرب الموارد). و در این معنی به فتح شین نیز آمده است . رجوع به شَبْر شود. || (ص ) مرد کوتاه خلقت . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ): هو قصیرالشبر؛ به معنی متقارب الخلق است . (از اقرب الموارد). || در بعضی از کتابهای لغت به معنی کوتاه گام آمده است . (از تاج العروس ).
- قبال الشبر ؛ به معنی مار است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شبر. [ ش َ / ش ِ ب َ ] (اِخ ) ابن صعفوق بن زرارة الدارمی التمیمی . صحابی است . (از تاج العروس ).
شبر. [ ش َ ] (اِخ ) ابی علقمه . تابعی است . (از تاج العروس ).
شبر. [ ش َ ] (اِخ ) الدارمی . جد است مر لهنادبن السری بن یحیی را. (از تاج العروس ).
شبر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن شبر تابعی و از اصحاب عمربن خطاب بوده است . (از تاج العروس ).
شبر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن منقذالاعورالشنی شاعری است تابعی و در جنگ جمل با علی (ع ) بود. (از تاج العروس ).
شبر. [ ش َ ب َ ] (اِخ )نام محلی است در اطراف بحرین . (از معجم البلدان ).
شبر. [ ش ُب ْ ب َ ] (اِخ ) نام حسنین علیه السلام . (از تاج العروس ). || لقب عصام بن یزید اصفهانی است . (از تاج العروس ).
شبر. [ ش ُب ْ ب َ ] (اِخ ) سیدعبداﷲبن محمدرضابن احمدبن علی علوی حسینی موسوی از فقها و محدثان امامیه و صاحب آثار بسیار است . به سال 1242 هَ...
شبر /šebr/ وجب؛ از سرانگشت ابهام تا انگشت کوچک. فرهنگ فارسی عمید