اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شحر

نویسه گردانی: ŠḤR
شحر. [ ش َ ] (ع مص ) دهان گشادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
شحر. [ ش َ ] (ع اِ) بطن وادی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آبراهه . (منتهی الارب ). مجرای آب . (از اقرب الموارد). || نشان پشت ریش...
شحر. [ ش ِ ] (ع اِ) شط. (اقرب الموارد). رود.
شحر. [ ش َ ح َ ] (ع ) فزع و خوف . (از اقرب الموارد).
شحر. [ ش َ / ش ِ ] ۞ (اِخ ) ساحلی است میان عمان و عدن . (از منتهی الارب ). ساحل یمن . (از اقرب الموارد). شهری است (به عربستان ) بر کران در...
بنات شحر. [ب َ ت ُ ش ِ ] (ع اِ مرکب ) اسبان نجیبی که به ناحیه ای بنام شحر بنزدیک حضرموت منسوب هستند. (از المرصع).
شهر. [ ش َ] (اِ) مدینه و بلد و اجتماع خانه های بسیار و عمارات بیشمار که مردمان در آنها سکنی می کنند در صورتی که بزرگتر از قصبه و قریه و ده ...
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن حوشب . محدث است . (منتهی الارب ).
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابوعاصم . تابعی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوعاصم شود.
شهر. [ش َ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در گناباد که آنرا قصبه هم نامند. دارای آب بزرگی است و گویا در قدیم مرکز گناباد بوده است . (یادداشت بخط محم...
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن باذان . حاکم صنعاست . (حبیب السیر چ طهران ص 154).
« قبلی صفحه ۱ از ۱۳ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.