اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شده

نویسه گردانی: ŠDH
شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شدن : کاری است شده . (یادداشت مؤلف ). گشته . گردیده . بوده . وقوع یافته . واقع شده :
مهر مفکن بر این سرای سپنج
کاین جهان پاک بازی و نیرنج
نیک او را فسانه دار شده
بد او را کمرت تنگ به تنج .

رودکی .


|| رفته . سپری شده . گذشته :
اگر بازناید شده روزگار
به گیتی درون تخم کینه مکار.

فردوسی .


بدوگفت گازر که اینت سخن
دریغ آن شده دردهای کهن .

فردوسی .


بیامد خروشان به آتشکده
غمی شد از آن روزهای شده .

فردوسی .


|| ازدست رفته . سپری شده : گفت بد کردی که این دولتی است شده . (تاریخ سیستان ). اردشیر بابکان ... دولت شده ٔ عجم را بازآورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). || گم گشته . تلف شده . از دست رفته :
عمر بر آن فرش ازل بافته
آنچه شده باز بدل یافته .

نظامی .


|| رهائی یافته . گریخته . || مرده . تلف گشته . گذشته . و رجوع به شدن شود.
- دلشده ؛ مشوش . مضطرب . پریشان . نگران . بهت زده . ترسان :
پر اندیشه شد سوی آتشکده
چنان چون بود مردم دلشده .

فردوسی .


خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید... و کشتی در میان جیحون بازگردانیده بود تا کدخدایش احمدعبدالصمد وی را قوت دل داد و هر چند چنین است خوارزمشاه چون دلشده ای میباشد. (تاریخ بیهقی ).
ای مطرب از آن حریف پیغامی ده
وین دلشده را به عشوه آرامی ده .

سعدی .


دلشده ٔ پای بند گردن جان در کمند
زهره ٔ گفتار نه این چه سبب و آن چراست .

سعدی .


همه دانند که سودازده ٔ دلشده را
چاره صبر است ولیکن چه کند قادر نیست .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
واقف شده آمدن . [ ق ِ ش ُ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع حاصل شدن : بیاورم ناچار این حال را تابدان واقف شده آید. (تاریخ بیهقی چ ادی...
درشکایت از قطع رابطه ی مخاطب با گوینده به کار می رود به معنی دیگر سایه ات را بر سر ما نمی اندازی
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
برش نگاری رایانه ای یا رایان برش نگاری
شدح . [ ش َ ] (ع مص ) فربه شدن . (از منتهی الارب ).
شدة. [ ش َدْ دَ ] (ع مص ) یکبار حمله کردن . (منتهی الارب ). حمله کردن در جنگ . (از اقرب الموارد). || (اِ) تشدید « ّ ». (یادداشت مؤلف ).
شدة. [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . اسم است اشتداد را. (منتهی الارب ). اسم از اشتداد، نقیض لین . (از اقرب الموارد). خلاف رخاء. (از اقرب الموار...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.