شراء
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ŠRʼʼ
    
							
    
								
        شراء. [ ش َ ] (ع  اِ) لغتی  است  در شری  به معنی  ناحیه . (از اقرب  الموارد). رجوع  به  شری  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        شراء. [ ش ِ ] (ع  مص )  ۞  شری . مالک  شدن  به  بیع.(از تاج  العروس ). خریدن  یا فروختن  و از اضداد است . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). خرید و ف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شراء. [ ش َ ] (اِخ ) نام  کوهی  است  در دیار بنی کلاب  و شراء دو جایگاه  است : یکی  شراء بیض  از آن  بنی کلاب  و دیگر شراء سوداء متعلق  به  بنی عقیل  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شراء. [ ش َ ] (اِخ ) ...بالا. از دهستانهای  بخش  وفس  شهرستان  اراک . شراء از دو دهستان  بالا و پایین  و از 108 قریه ٔ بزرگ  و کوچک  تشکیل  شده  است  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شراء. [ ش َ ] (اِخ ) ...پایین . در خاور شهرستان  همدان  واقع شده  است  و خود شراء بدو قسمت  بالا و پایین  تقسیم  میشود بالا جزء شهرستان  اراک  و شراء ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرا. [ ش َرْ را ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی  است  از نواحی  همدان . (از معجم  البلدان ). رجوع  به  شراء شود.  ||  نام  بلوکی  از توابع عراق . (یادداشت  مؤ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرع . [ ش َ ] (ع  اِ) دین  و مذهب  راست  و آشکار. دین  و آئین  و کیش  و مذهب . (ناظم  الاطباء). آئینی  که  از جانب  خداوند عالمیان  بتوسط پیغمبران  بر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرع . [ ش َ ] (ع  مص ) پیدا کردن  برای  کسی  راه  را. (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء): شرع  لهم  شرعاً؛ آشکار کرد راه  برای  کسان . (از اقرب الموارد)....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرع . [ ش ِ ] (ع  اِ) دوال  نعلین .  ||  تارهای  بربط. (منتهی  الارب ) (آنندراج ).  ||  زه  کمان . (دهار).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرع . [ ش ُ رُ ](ع  اِ) ج ِ شراع . وترها. (یادداشت  به  خط دهخدا) (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء). رجوع  به  شِراع  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شرع . [ ش ُرْ رَ ] (ع  ص ، اِ) ج ِ شارع . شارعة. یقال : ابل  شُرَّع  و رماح  شُرَّع . (از ناظم  الاطباء). رجوع  به  شارع  و شارعة شود.  ||  ماهی  سردر...