اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شصت

نویسه گردانی: ŠṢT
شصت . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از چشمه و قنات و سکنه ٔ آن 175 تن و محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شست گشادن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تیراندازی . تیر افکندن . (یادداشت مؤلف ) : تو با شاخ و یالی بیفراز دست به زه کن کمان را و بگ...
شست گشودن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شست گشادن . تیراندازی کردن : نتوان شست به هر صید گشودن صائب ورنه در ترکش ما آه سحر بسیار است .صائب ت...
ناز شست داشتن . [ زِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، ناز شست داشتن کاری ؛قابل انعام و جایزه و احسنت و آفرین بودن آن کار.
ناز شست گرفتن . [ زِ ش َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در ازای هنرنمائی یا کاری فوق العاده پاداش و انعام گرفتن . || در تداول ، باج سبیل گرفتن . ...
منوچهر شست کله . [م َ چ ِ رِ ش َ ک ُ ل َه ْ ] (اِخ ) رجوع به شصت کله شود.
به شَست اندر آوردن. واژهٌ «شَست» دارای معانی متفاوتی می باشد، بنابراین باید توجه نمود که در چه جائی «به شست اندر آوردن» بکار رفته است تا بتوان به معنی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.