گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شعبه نویسه گردانی: ŠʽBH شعبه . [ ش ُ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام یک سردار عرب . (فرهنگ لغات ولف ) : چو شعبه بیامد به نزدیک سعدابا آن سخنها چو غرنده رعد.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی شعبه شعبه .[ ش ُ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) شعبة. شاخه . (ناظم الاطباء). شاخه ٔ درخت . شاخ درخت . (یادداشت مؤلف ) : این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ... شعبه شعبه . [ ش ُ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 150 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه ... شعبه این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. پنج شعبه پنج شعبه . [ پ َ ش ُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از حواس خمسه ٔ ظاهره است که آن سامعه ، باصره ، لامسه ، ذائقه و شامه باشد. (برهان قاطع) : یک... شعبه ٔ محمد قلیخان و نجفقلیخان شعبه ٔ محمد قلیخان و نجفقلیخان . [ ش ُ ب ِ ی ِ م ُ ح َم ْ م َ ق ُ ن ُ ن َ ج َ ق ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67). شعبة شعبة. [ ش ُ ب َ ] (ع اِ) شعبه . شاخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شاخ درخت . (مهذب الا... شعبة شعبة. [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حجاج بن ورد ازدی بصری ، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هَ . ق . او راست : کتاب تفسیر. (از یادداشت مؤلف ). ا... شعبة شعبة. [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عیاش ، مکنی به ابوبکر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکربن عیاش و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 597 شود. شابة شابة. [ شاب ْ ب َ ] (ع ص ) زن جوان . ج ، شواب و شوائب . (مهذب الاسماء). زن جوان . ج ، شواب . (منتهی الارب ). ج ، شابات ، شواب ، شبائب . (اقرب ا... شابة شابة. [ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در نجد و بعضی گفته اند در حجاز در دیار غطفان بین سلیله و ربذه و برخی گفته اند در مقابل شعیبه است . (معجم البل... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود