شغ
نویسه گردانی:
ŠḠ
شغ. [ ش ُ ] (اِ) شَغ. شاخ گاو را که خالی کرده بدان شراب خورند، گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شمس فخری در معیار جمالی آورده که به معنی مطلق شاخ جانور است بدون آنکه خالی کرده شراب خورند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به شَغ در همه ٔ معانی شود. || صلابتی که در دستها از جهت مباشرت کارهای سخت و دشوارپیدا شود. پینه ٔ دست . (ناظم الاطباء). پینه . شوغ . شوخ . سطبری که در پوست دست و پای پدید آید از کار کردن یا رفتن بسیار. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شوخ و شوغ و پینه شود. || تیردان و ترکش . (ناظم الاطباء). || جزیی و قلیل . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حصن شق . [ ح ِ ن ِ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به حصن الشق و حبیب السیر جزء سیم از ج 1 ص 131 شود.
شق شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راست شدن . (ناظم الاطباء). || چاک شدن . دونیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). شکافتن . ترکیدن ...
شق عصا. [ ش ِق ْ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (آنندراج ). خلاف . مخالفت . جدایی . از جماعت جداشدن . کناره کردن از جماعت . رأی خلاف جماعت ...
شق و رق . [ش َ ق ُ رَ / ش َق ْ ق ُ رَق ق ] (ص مرکب ، از اتباع ) کسی که راست و مستقیم راه رود. (فرهنگ فارسی معین ). که با قامت کشیده به ر...
شق کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راست و دراز کردن . (ناظم الاطباء). || شکافتن و چاک کردن و دریدن و دونیم کردن و چاک زدن و از هم جدا ...
شق القمر. [ ش َق ْ قُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) شق قمر. انشقاق قمر. شکافتن ماه . طبق روایات اسلامی یکی از معجزات پیغمبر اسلام بوده است . (یاد...
شق رودبال . [ ش َق ْ ق ِ ] (اِخ ) شق رودبال و شق میشانان از اعمال پسا است و گرمسیراست و غله بوم است و آب کاریز باشد و همه دیرها و ضیاع اس...
شق میشانان . [ ش َق ْ ق ِ ] (اِخ ) به نوشته ٔ ابن بلخی ، نام ناحیه ای بوده در پسا [ فسا ] . رجوع به شق رودبال و فارسنامه ٔ ابن بلخی چ ارو...