شق
نویسه گردانی:
ŠQ
شق . [ ش َق ق ] (ع مص ) کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکافتن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث ) (المصادر زوزنی ). دریدن .(تاج المصادر بیهقی ). بزل . (یادداشت مؤلف ). || برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دندان شتر بیامدن . (تاج المصادر بیهقی ). || مفارقت کردن جماعت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جدا شدن از قوم . (آنندراج ). تفریق کردن جماعت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || دشوار آمدن کاری بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دشوارآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث ). || انداختن کسی را در مشقت و دشواری . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دشواری نهادن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). || باز ماندن چشم مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پهن واماندن چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || پریشان ومتفرق نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || برآمدن صبح . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآمدن آفتاب . (از آنندراج ). || راست دراز شدن برق تا میانه ٔ آسمان بی آنکه به راست و چپ مایل گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بوی خوش یافتن . (المصادر زوزنی ). || (اصطلاح پزشکی ) جدا ساختن پیوستگی پی باشد از درازا. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). تفرق الاتصالی که از پوست و گوشت اندرگذرد و به استخوان رسد که استخوان به دو پاره شود و باشد که خرد شود یا از درازا شکافته شود. و اندر غضروف و عصب همچنین ، آنچه به درازا شکافته شود و یک شکاف بیش نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شق ء. [ ش َق ْءْ ] (ع مص ) برآمدن دندان نیش کسی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان شتر. (مهذب الاسماء). || شکافتن سر کسی را...
شق زن . [ ش َ زَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قطزن . مِقَطّ. مقطة. قلمزن . قلمزنه . (زمخشری ).
تنگ شق . [ ت َ ش َ ] (ص مرکب ) قلمی که چاک آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء) : حرف مقصود نمی ریزد زودخامه ٔ طالع ما تنگ شق است .عرفی (از آنندراج )...
کله شق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ق / ق ] (ص مرکب ) سخت سر. (ناظم الاطباء). کله شخ . خیره سر و ستیزه کار و مستبد برأی با جهل و نادانی . (یاد...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گردن شق . [ گ َ دَ ش َ ] (ص مرکب ) گردنکش . متکبر. خودپسند. و رجوع به گردن شخ شود.
شق عصا. [ ش ِق ْ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (آنندراج ). خلاف . مخالفت . جدایی . از جماعت جداشدن . کناره کردن از جماعت . رأی خلاف جماعت ...
شق زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . قط زدن . (یادداشت مؤلف ) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنندهرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ ع...
شق شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راست شدن . (ناظم الاطباء). || چاک شدن . دونیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). شکافتن . ترکیدن ...
شق و رق . [ش َ ق ُ رَ / ش َق ْ ق ُ رَق ق ] (ص مرکب ، از اتباع ) کسی که راست و مستقیم راه رود. (فرهنگ فارسی معین ). که با قامت کشیده به ر...