اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شکرخا

نویسه گردانی: ŠKRḴA
شکرخا. [ ش َک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب ) شکرخای . که شکر بخورد. || سخت شیرین . (یادداشت مؤلف ) :
فتنه ٔ سامریش در دهن شورانگیز
نفس عیسویش در لب شکّرخا بود.

سعدی .


اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.

حافظ.


یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود.

حافظ.


طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم
خیر از خانه ٔ دربسته تمنا دارم .

صائب .


|| کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد :
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین و یغما که تویی .

سوزنی .


گر به شکرخنده آستین بفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.

سعدی .


دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین
بلبل خوش سخن و طوطی شکّرخا شد.

سعدی .


شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را.

حافظ.


از جمال اوست قاآنی چنین شیرین زبان
جلوه ٔ آئینه طوطی را شکرخا میکند.

قاآنی .


و رجوع به شکرخای و شکرخایی و شکر خاییدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.