اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شکرخنده

نویسه گردانی: ŠKRḴNDH
شکرخنده . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شکرخند. (ناظم الاطباء). به معنی شکرخند است که تبسم باشد. (برهان ). تبسم دلپسند را گویند. (انجمن آرا). || تبسم و خنده ٔ شکرلبان . (آنندراج ). شکرخند. تبسم شیرین :
خورشیدی و نیلوفر یازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم .

خاقانی .


نقاب شکرفام بندد هوا را
چو صبح از شکرخنده دندان نماید.

خاقانی .


ای شاه بتان بتان چو من بنده ٔ تو
در گریه ٔ تلخم از شکرخنده ٔ تو.

خاقانی .


لب به شکرخنده بیاراسته
امت خود را به دعا خواسته .

نظامی .


نی به شکرخنده برون آمده
زرده ٔ گل لعل به خون آمده .

نظامی .


گر به شکرخنده آستین بفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.

سعدی .


شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی .

حافظ.


عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مرادی طلبیم .

حافظ.


جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند.

حافظ.


تو لب می بینی و دندان که چونست
دل مجنون ز شکّرخنده خونست .

وحشی بافقی .


ز شکّرخنده ٔ آن لعل شاداب
تبسم در دهان غنچه شد آب .

عرفی شیرازی (از انجمن آرا).


جهان ز صبح شکرخنده ٔ تو روشن شد
که دیده است شکر این قدر سفیدشود؟

صائب تبریزی (از آنندراج ).


می کند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب
لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم .

صائب تبریزی (از آنندراج ).


و رجوع به شکرخند شود.
- شکرخنده زدن ؛ خنده ٔ شیرین زدن . تبسم دلربا کردن :
گرچه شکرخنده زد بر دم چون آتشم
آتش من مگذراد بر شکرستان او.

خاقانی .


بجوشید در کوه و صحرا بخار
شکرخنده زد میوه بر میوه دار.

نظامی .


|| (ص مرکب ) آنکه خنده ٔ شیرین داشته باشد. (آنندراج ) :
گفتم سببی ساز خدایا که بزودی
کآن ماه شکرخنده بگرید به پدر بر.

سوزنی .


گریه ٔ تلخ صراحی ترک شکّرخنده را
خوش تُرُش چون طوطی از خواب گران انگیخته .

خاقانی .


شکرخنده ای راست چون نیشکر
لطیف و خوش و سبز و شیرین و تر.

نظامی .


او در آن لعبتان شکرخنده
وآن همه پیش او پرستنده .

نظامی .


شکرخنده شمعی که جان می نواخت
چو شمع و شکر زآب و آتش گداخت .

نظامی .


طوطی از آن گل که شکرخنده بود
بر سر سبزیش پر افکنده بود.

نظامی .


گل نفسی دید شکرخنده ای
برگل و شکّر نفس افکنده ای .

نظامی .


ور شکرخنده ایست شیرین لب
آستینش بگیر و شمعبکش .

(گلستان ).


آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.