شکة
نویسه گردانی:
ŠK
شکة. [ ش ِک ْ ک َ ] (ع اِ) سلاح . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || نوع . (از اقرب الموارد). || پاره ٔ چوب که بدان دسته ٔ تیر و جز آن را محکم کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در منتهی الارب آمده : پاره ٔ چوب که به وی دسته ٔ تیر و جز آن را فافه کنند تا دسته محکم نشیند. مسلم است که کلمه ٔ فافه به غلط چاپ شده و محرف فانه است چه عربی جمله در اقرب الموارد بدینسان است : «خشبة عریضة تجعل فی خرت الفاس و نحوه تضیق بها» فانه را برهان بدینسان آرد: چوبک تنگی باشد که آنرا گاهی در زیر در، نهند تا در گشوده نگردد و درودگران در شکاف چوبی که میشکافند فروبرند و کفش گران در فاصله ٔ قالب و کفش گذارند. واضح است که در اینجا فانه مناسب است بخصوص که در لغتنامه ها فافه را نیاورده اند و صاحب آنندراج نیز متوجه این نکته شده و فانه آورده است . (یادداشت پروین گنابادی ).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شکة. [ ش ُک ْک َ ] (ع اِ) جامه ٔ پیش شکافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اشکال . || رنج و زحمت و دشواری . || تقسیم . (ناظم...
شکه . [ ش َ ک َ / ک ِ ] (اِ صوت ) آواز پای رونده . (ناظم الاطباء).
شکه . [ ش َک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) سرگین . (ناظم الاطباء).
شکه . [ ش ُ ک ُهَْ ] (اِ) مخفف شکوه است که قوت ، مهابت ، شأن و شوکت باشد. (آنندراج ) (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). بمعنی شکوه است . (فرهنگ ...
شکه . [ ش ِ ک ُهَْ ] (اِ) هیبت . ترس . بیم . (آنندراج ) (برهان ). خوف . (یادداشت مؤلف ). مخفف شکوه . رجوع به شکوه شود.
بی شکه . [ ش ُ ک ُه ْ ] (ص مرکب )بی شکوه . بی تشریفات . بی کبکبه و دستگاه : خانه ٔ هرکه روی بی شکه آن خانه تراست . سوزنی .رجوع به شُکُه ْ ش...