شمر
نویسه گردانی:
ŠMR
شمر. [ ش ِ ] (ع ص ) رجل شمر؛ مرد آزموده کار رسا ودانای در امور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). کارآزموده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دانای امور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد سخی . (ناظم الاطباء). جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شمر. [ش َ م َ ] (اِ) حوض خرد و کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء). حوض . حوض کوچک و تالاب . (غیاث ) (ناظم الاطباء). آبگیر خرد. (آنندراج ) (انجمن آرا)...
شمر. [ ش ُ م َ ] (نف مرخم ) شمارنده . تعدادکننده و همیشه به صورت مرکب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). شمارنده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ...
شمر. [ ش َ ](ع مص ) خرامیدن در رفتار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از غیاث ). گشنی کردن در رفتن . (دهار) (تاج المصادر بی...
شمر. [ ش ِم ْ م ِ] (ع ص ) شر شمر؛ بدی سخت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بدی شدید. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء).
شمر. [ ش َم ْ م َ ] (اِخ ) مجموعه ٔ قبایلی که به عرب یمن انتساب دارند و بین آنان و عنزی دشمنی قدیم است . مرکز قبیله های شمر در بلاد «طی » ...
شمر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) ابن افریقیس ، بانی سمرقند یا اول کسی که آنرا فتح کرده ، و قیل انه غزا مدینة السغد فقلعها فقیل شمرکند فعربت سمرقند و ...
شمر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) ۞ ابن ذی الجوشن ضبابی کلابی . نام او شرحبیل و کنیت او ابوالسابغه است . از رؤسای هوازن و مردی شجاع بود(مقتول 66 ...
شمر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن لهیعه ٔ حمیری . ملقب به ذوالجناح . (یادداشت مؤلف ): یکی از ملوک یمن که او را شمر ذوالجناح گفتند خروج کرده بود تا م...
بی شمر. [ ش ُ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شمر) مخفف بی شمار. بی حد و حساب . بی اندازه : گر او بی شمر سالیان بشمردبدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی ...
حق شمر. [ ح َ ش ُ م َ ] (نف مرکب ) حق شناس . سپاسدار. پاس گزار.