اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شنودن

نویسه گردانی: ŠNWDN
شنودن . [ ش َ / ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) اشنودن . شنیدن . استماع . اصغاء. گوش کردن . گوش دادن . گوش داشتن . سماع . شنفتن . نیوشیدن . (یادداشت مؤلف ) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه ۞ شرفاک ۞ مردم شنود.

ابوشکور (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).


بدو ۞ گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.

ابوشکور.


برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.

فردوسی .


شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.

فردوسی .


چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.

فردوسی .


امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست . (تاریخ بیهقی ). چون سخن گویند من بشنودمی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی ).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست .

ناصرخسرو.


هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین .

ناصرخسرو.


نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان .

ناصرخسرو.


من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.

ناصرخسرو.


آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.

معزی .


دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه ).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .

سوزنی .


گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.

خاقانی .


گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .

خاقانی .


خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم .

ظهیر فاریابی .


آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی . (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم . (سندبادنامه ص 83).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.

سعدی .


مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم . (انیس الطالبین ص 128).
- واشنودن ؛ واشنیدن . بازشنیدن :
صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند
کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند.

خاقانی .


|| فهمیدن و آگاه شدن . (ولف ) :
شنودند کآنجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است .

فردوسی .


|| اطاعت کردن . (یادداشت مؤلف ). گوش کردن و قبول نمودن . (ولف ). پذیرفتن . فرمان بردن . (یادداشت مؤلف ) :
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن .

فردوسی .


از هرکه دهدپند شنودن باید
با هرکه بود رفق نمودن باید.

ابوالفرج رونی .


|| دریافتن . دریافت کردن و فهمیدن . (ناظم الاطباء). || بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل . (آنندراج ). استنشاق :
گربشنود نسیم هوای حریم او
بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس .

عرفی .


نافه ٔ چین طره گشت دلم
بوی دولت ز خود شنود امشب .

ظهوری .


سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت
تا شنود بوی این کتاب وجودم .

صائب .


|| نشوق کردن دارو در بینی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.