 
        
            شهاب 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ŠHAB 
    
							
    
								
        شهاب . [ ش َ ] (ع  اِ) شیر تنک  که  دو ثلث  آن  آب  باشد. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). شیر تنک  آب آمیخته . شیری  باشد از گوسفند یا گاو که  باآب  آمیخته  باشند. (برهان ). شیرآب . (مهذب  الاسماء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) رجوع  به  محمودبن  ابی الحسن  نیشابوری  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) لقب  محمودبن  حرب  از ملوک  سیستان . رجوع  به  حبیب السیر چ  تهران  ج  1 ص  430 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) رجوع  به  محمودبن  سلیمان بن  فهد حلبی  حنبلی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب  معزالدین  محمدبن  بهاءالدین  سام بن  عزالدین  حسین  یکی  از امرای  غوری  بود که  از 569 تا 571 هَ . ق . در غز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) رجوع  به  احمد ابوالعباس  و احمد هائم ... شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِبُدْ دی  ] (اِخ ) رجوع  به  یحیی بن  حبش  سهروردی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) ازمحتشمان  قهستان  بود. (تاریخ  جهانگشای  ج  2 ص  205).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) دهی  از دهستان  مشکین  خاوری  بخش  مرکزی  خیاو است  و 590 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج  4).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) اسفرائینی . وزیر الراشد باللّه  عباسی . رجوع  به  حبیب السیر چ  قدیم  تهران  ج 1 ص  312 و دستورالوزراء ص  92 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی  ] (اِخ ) اوحدی ، ملقب  به  امیر اجل  فاضل . او راست : عیون الحقایق  راجع به  تجارت  و صنعت . (از کشف الظنون ).