اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شهریار

نویسه گردانی: ŠHRYAR
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن تافیل (ودر نسخه ای از بدایع الازمان : تاقیل ). امیر عمان بروزگار ملک قاورد، و قاورد به عمان لشکر کشید و پس از غارت عمان امارت باز وی داد و هم شحنه ای از دست خود بدانجا بنشاند. (بدایع الازمان چ طهران ص 8، 9، 10).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام پدر یزدگرد سوم ، آخرین و سی وپنجمین پادشاه ساسانیان است . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 253). جمعی از مورخان آورد...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بعضی از مورخان از وی به فرخان و بعضی به «شهربراز» تعبیر کرده اند و صاحب شاهنامه نامش را «کراز» گفته . محمدبن جریر طب...
شهریار. [ ش َ] (اِخ ) نام پسر برزو، پسر سهراب است در روایات ملی ما و شهریارنامه که منظومه ٔ داستانی مختاری در قرن پنجم هجری است . قهرمان آ...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام پسری خرد از هرمزد که بهرام چوبینه او را بجای هرمزد [ پس از گریختن پرویز به آذربایجان ] بپادشاهی نامزد کرد. (یاددا...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) معروف به شیخ شهریار. در سه کیلومتری جنوب شرقی شیراز بقعه ٔ کوچکی قرار دارد که در آن دو سنگ قبر دیده می شود. بر روی ...
شهریار. [ش َ ] (اِخ ) از سرداران ایران که اردشیر پور شیرویه را بقتل رسانید. (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 88).
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بخشی از شهر تهران که 17000 تن سکنه دارد و مرکز آن کرشته و دیههای آن «علیشاه عوض » و «رباطکریم » است . (از فرهنگ فارسی...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام ایستگاه شماره ٔ چهار راه آهن جنوب که پیشتر رباطکریم نامیده میشد. این نقطه بمناسبت اینکه مرکز شهریار است بدین نا...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
این نام در سنسکریت: کشَترییه kshatriya (بزرگ زاده یا اشراف زاده ای که بر شهر فرمانروایی می کند)؛ در اوستایی: خشِثرو xsheşru؛ در پارتی: شهرذار shahrżAr...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.