شهزاده . [ ش َ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهزاده . زاده ٔ شاه ، خواه پسر باشد و یا دختر. پسر شاه و پسر پسر شاه . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهزاده شود
: گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر وآزاده بود.
رودکی .
چو گودرز آن سوک شهزاده دید
دژم شد چو آن سرو آزاده دید.
فردوسی .
چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو
چه شهزاده چه پهلوانان نیو.
فردوسی .
بصد لابه و پند و افسون ورای
دل آورد شهزاده را باز جای .
فردوسی .
شهزاده رفت باغ بقا باد جای شاه
خونریز کرد چرخ قصاصش بقای شاه .
خاقانی .
نای چو شهزاده ٔ حبش که زند چشم
بانگش از آهنگ ده غلام برآید.
خاقانی .
خیال چنین خلوتی زاده ای
دهد مژده ٔ خان بشهزاده ای .
نظامی .
از آن شد نام آن شهزاده پرویز
که بودی دایم از هر کس پرآویز.
نظامی .
|| برادرزاده ٔ شاه . (ناظم الاطباء).