شیر
نویسه گردانی:
ŠYR
شیر. [ ش ُ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ شیار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شیار شود.
واژه های همانند
۱۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
پنج شیر. [ پ َ ] (اِخ ) قریه ای است در پنج فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق ده رم . (فارس نامه ٔ ناصری ).
چرب شیر. [ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه شیرش دارای چربی است . انسان یا حیوانی که شیرش چربی دار است .
خوش شیر. [ خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب ) گاو یا چارپایی که شیر دهد و در دوشیدن آزار نرساند. خلاف بدشیر. || طفلی که خوب شیر خورد و برای شیر خورد...
شیر آبی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نهنگ است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || تمساح . (ناظم الاطباء). رجوع به تمساح شود.
شیر خدا. [ رِ خ ُ ] (اِخ ) شیر خدای . لقب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ اسداﷲ، یکی از القاب حضرت علی کرّم اﷲ و...
شیر خنک . [ رِ خ ُ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شیره ٔ خنک . داروهای چند که حرارت بنشاند با هم ، چون تخم خرفه و تخم خیار و مانند آن . شیره ای ...
خروس در گویش فارسی کرمانشاهی، برگرفته از کردی کرمانشاهی
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نیک شیر. (ص مرکب ) پرشیر. بسیار شیرده . که شیر فراوان دهد : ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت اوگاوی است نیک شیر ولیکن لگدزن است .انوری .