اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیر

نویسه گردانی: ŠYR
شیر. (اِخ ) ناحیتی است بزرگ از دیلمان به دیلم خاصه . (حدود العالم ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شیر. (اِ) لوله ٔ پیچداری که به ته ظرف یا لوله ٔ آب اتصال دارد و چون پیچ آنرابپیچانند آب جریان می یابد. (ناظم الاطباء). مبزل . مبزله . نایژ...
شیر. [ ی َ ] (ع اِ) شجر ودرخت و هر گیاهی که بر ساق ایستد. (ناظم الاطباء).
شیر. (ع اِ) شُیُر. ج ِ شیار.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به شیار شود.
شیر. [ ش ُ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ شیار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شیار شود.
شیر. [ ش َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) مشورت دهنده . گویند: فلان خَیِّرٌ شَیِّرٌ؛ ای صالح للخیرو المشورة. ج ، شوراء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). م...
شیر. (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 204 تن . آب از قنات . صنایع دستی آنجا کرباس بافی . (از فرهنگ ...
شیر. (اِخ ) شار: شیر ختلان ؛ ختلان شاه . پادشاه ختلان . نام عام امرای بامیان . (از یادداشت مؤلف ). لقب پادشاه بامیان است . (از حدود العالم )....
شیر. (اِخ ) نام عام امرای لباده . (یادداشت مؤلف ).
شیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
شیر. (اِخ ) نام برج پنجم از دوازده برج فلکی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). برج اسد را نیز گویند. (آنندراج ). شیر فلک . یکی از بروج دوازده گانه...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.