شیرو
نویسه گردانی:
ŠYRW
شیرو. (اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود. پس از آنکه رافعبن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت . او با امداد سامانیان والی مازندران شد و پس از سی وپنج سال وفات کرد. وبیرونی با وی صحبت داشته است و در آثارالباقیه از او روایت می کند. و در معجم البلدان یاقوت آمده است که وی بر تمامی طبرستان و دیلم و فومن مسلط گشت و به زمان وی نصربن احمد سامانی به قصد ری توجه کرد و به هزارجریب رسید و اسپهبد راه بر او بگرفت و نصر سی هزاردینار بداد و او وی را راه داد. (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
شیرو. (اِخ ) نام یک پهلوان معاصر با گشتاسپ . (فرهنگ لغات ولف ) : بیامد پس آزاده شیرو چو گرددلش گشت پرخون و رخساره زرد.فردوسی .
شیرو. (اِخ ) نام پسر خسرو پرویز. شیروی . شیرویه (واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو). (لغات شاهنامه ص 193). نام...
شیر و سبخ . [ رُ س ِ ب َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نابجا و ناموافق و مخالف . (ناظم الاطباء). کنایه از ناساز و مخالف . (آنندراج ) : چه گویم مشتری...
شیر و شکر. [ رُ ش ِ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شیر مخلوط با شکر. (فرهنگ فارسی معین ). || سخت آمیخته و اختلاطیافته . (یادداشت مؤلف ).- شیر ...
شیر و خورشید. [ رُ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نشان سابق دولت ایران . علامت ایران در قبل از انقلاب اسلامی . شکلی مرکب از شیری که...
جام شیرو می . [ م ِ رُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاله ای که پر از آب کوثر باشد. || آب و دهان معشوق . || کلامی باشد که شیرین ب...
شیر و خورشید سرخ . [ رُ خوَرْ / خُرْ دِ س ُ ](اِخ ) سازمانی خیریه در ایران قبل از انقلاب اسلامی ، وابسته به صلیب سرخ جهانی که بجای علامت ...
جام پر از شیر و می . [ م ِ پ ُ اَ رُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیاله ٔ بلور و حلبی و مانند آن . (آنندراج ). || کنایه از پیاله ٔ پر از آب کوثر باشد....