اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیطان

نویسه گردانی: ŠYṬAN
شیطان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 696 تن . آب از رودخانه ٔ هیرمند. صنایع دستی زنان قالیچه و کرباس بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شیطان شکن . [ ش َ / ش ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شیطان شکننده . آنکه شیطان را بشکند و شکست دهد : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
شیطان خیال . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه مانند شیطان در هر کاری وسوسه می کند. (ناظم الاطباء). سیی ءالظن . بداندیش . (یادداشت مؤلف ).
شیطان آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 360 تن .صنایع دستی اهالی جاجیم بافی . راه آن ماشین رو است . سه با...
شیطان آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سلدوز شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 236 تن .آب از رود گدار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
رجم شیطان . [ رَ م ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجم شیاطین . رجم دیو. راندن شیطان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نوعی از ستاره باشد شع...
داشتن حالت و کیفیت شیطان صفت/ان. شیطان صفت . [ ش َ / ش ِ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) که صفت و خوی شیطان دارد. دیوسرشت . (یادداشت مؤلف).
ناخن شیطان. نک گریفه آ
جزیره شیطان تنها جزیره‌ ایرانی در دریای مکران است. این جزیره کوچک و در حال فرسایش در پسابندر واقع شده و در واقع شرقی‌ترین جزیره ایران است. مردم بومی م...
شیطان الطاق . [ ش َ نُطْ طا ] (اِخ ) لقبی به تعریض محمدبن نعمان امامی را که در قلعه ٔ طبرستان ساکن بوده و اهل سنت او را بدین لقب میخواند...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
مهدی یوسف زاده
۱۳۹۴/۰۷/۱۶ Iran
0
0

اگر اینابیات از مثنوی مولانا به جمع معانی و اشعاری که در توضیح معنی شیطان آمده اضافه بشود بازهم معنی روشنتر و بیاد ماندنی تر خواهد بود :
مثنوی معنوی -دفتر پنجم
بخش ۲۵ - تفسیر و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم الایه
اسپ سرکش را عرب شیطانش خواند
نی ستوری را که در مرعی بماند
شیطنت گردن کشی بد در لغت
مستحق لعنت آمد این صفت


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.