صائب
نویسه گردانی:
ṢAʼB
صائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مالک اشعری . از رؤساء لشکریان مختاربن ابی عبیدة ثقفی است . خواندمیر گوید: در روضةالصفا مسطور است : در آن ایام که عبداﷲ مطیع بفرمان ابن زبیر به کوفه رسید مردم را در مسجد جامع گرد آورد و خطبه خواند و در اثنای سخن بر زبان راند که من در میان شما به سیرت عمربن خطاب و عثمان بن عفان سلوک خواهم کرد، در آن انجمن صایب بن مالک اشعری به اشارت مختار که یکی از حضار بود گفت : ایها الامیر در سیر عمر و عثمان سخنی نیست مگر خیر لکن مطلوب آن است که در میان ما به سنن سنیه ٔ امیرالمؤمنین علی (ع ) زندگانی کنی ، و عامه ٔ خلایق زبان به تحسین صایب گشاده گفتند: بر سخن او مزیدی نیست . عبداﷲبن مطیع گفت : خاطر جمع دارید که بر وفق رضای شمامعاش خواهم کرد و از منبر فرودآمد و بعد از آن ایاس عجلی که از جانب عبداﷲ المطیع العدوی شحنه ٔ کوفه بود به عرض رسانید شخصی که سخن تو را رد کرد از رؤساءمختار است و جمعی کثیر با مختار بیعت کرده اند و داعیه ٔ خروج دارند... (حبیب السیر جزء دوم از ج 2 ص 50).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سعید کندی بن أخت نمر مکنی به ابویزید. وی به سال دوم هجری متولد شد. در حجة الوداع با پدر خود حضورداشت . سپ...
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) غفاری (عبداﷲ). صحابی است و به مصر اقامت گزیده است .(حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 93).
ثایب . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) باد تند که پیش از باران وزد. || باد سخت .
صعیب . [ ص ُ ع َ ] (اِخ ) کوهی است و آن را صعین هم گویند. (منتهی الارب ).
سائب خاثر. [ ءِ ث ِ ] (اِخ ) مکنی بابوجعفر فارسی لیثی یکی از ائمه ٔ موسیقی عرب و اصل او ایرانی است . پدرش مولای بنی لیث بود و سپس آزاد گرد...
صایب تبریزی . [ ی ِ ب ِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به صائب تبریزی ... شود.