صائب
نویسه گردانی:
ṢAʼB
صائب . [ ءِ ] (اِخ ) مولای حبیب بن خراش حلیف أنصار. بزعم ابن کلبی او و مولای وی حبیب درک غزوه ٔ بدر کرده اند. و صاحب الاصابة گوید: صائب مولی حبیب بن خراش حلیف الانصار، زعم ابن الکلبی انه شهد بدراً هو و مولاه . و استدرکه ابن فتحون و ابن الاثیر.
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سعید کندی بن أخت نمر مکنی به ابویزید. وی به سال دوم هجری متولد شد. در حجة الوداع با پدر خود حضورداشت . سپ...
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) غفاری (عبداﷲ). صحابی است و به مصر اقامت گزیده است .(حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 93).
ثایب . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) باد تند که پیش از باران وزد. || باد سخت .
صعیب . [ ص ُ ع َ ] (اِخ ) کوهی است و آن را صعین هم گویند. (منتهی الارب ).
سائب خاثر. [ ءِ ث ِ ] (اِخ ) مکنی بابوجعفر فارسی لیثی یکی از ائمه ٔ موسیقی عرب و اصل او ایرانی است . پدرش مولای بنی لیث بود و سپس آزاد گرد...
صایب تبریزی . [ ی ِ ب ِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به صائب تبریزی ... شود.