گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صابری نویسه گردانی: ṢABRY صابری . [ ب ِ ](اِخ ) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است . او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است . این بیت از اوست :ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین .(قاموس الاعلام ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی صابری صابری . [ ب ِ ] (حامص ) شکیبائی . شکیب . توان و تاب بر رنج : چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل . منوچهری .دشمنش را گو ... صابری صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) او از مردم استانبول و دخترزاده ٔ ملاعرب است . وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد ... صابری صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمدبن ابی القاسم ، مکنی به ابی المظفر. رجوع به محمد... شود. صابری صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) یوسف بن محمدفقیمی ، مکنی به ابی المعالی . رجوع به یوسف ... شود. غدیر صابری غدیر صابری . [ غ َ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان چارکی بخش لنگه ٔ شهرستان لار است و در 114هزارگزی شمال باختری لنگه در دامنه ٔ شمالی کوه بهمن ... صعبری صعبری . [ ص َ ب َ ] (ع ص ) چابک و زیرک . (مهذب الاسماء). ثابری ثابری . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به زمینی در شعر. (مراصد). سابری سابری . [ ب ِ ری ی ] (ع ص نسبی ، اِ) بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه . (آنندراج ). نوعی از جامه های تنک . (منتهی الارب ). جامه ای... سابری سابری . [ ب ِ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به نوعی از البسه که آن را سابریه نامند. (سمعانی ). سابری سابری . [ ب ِ ری ی ] (اِخ ) اسماعیل بن سمیع حنفی کوفی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابومحمد از مردم کوفه و از محدثان است . (سمعانی ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود