اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صادق

نویسه گردانی: ṢADQ
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (خواجه ...) وی نویسنده ٔ ولات کردستان بود، طبعی داشته . این دو بیت را از او نگاشت و نامی از وی به روزگار گذاشت :
از ازل صادق به دنیا میل آمیزش نداشت
چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت .
گرد تمکین تو گردم که بدین شیوه اگر
به بهشتت گذرانند تماشا نکنی .

(مجمع الفصحاء ج 2 ص 316).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صادق لو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، 25000گزی جنوب باختری اردبیل ، 15000گزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز. کوهس...
صاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق .
صادق نفس . [ دِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه نفس او حق است : چنین گفت درویش صادق نفس ندیدم چنین بخت برگشته کس .سعدی .
فجر صادق . [ ف َ رِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بام پهنا. فجر دوم . فجر ثانی . رجوع به فجر شود.
تخت صادق . [ ت َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ورکوه در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است که در هیجده هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و دوهزار...
صادق بیک . [ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به صادقی کتابدار شود.
صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) رجوع به محمد صادق خان شود.
صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) از مشایخ مشهور هندوستان و مرشد اکبرشاه است . وی در 1006 هَ . ق .درگذشت و گور او در شهر اگره است . (قاموس الاعلام ).
صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) جوانشیر فرزند محمدولی خان جوانشیر. وی از سران قزلباش است که تیمورشاه درانی به وقت حمله ٔ عبدالخالق خان او را مأمو...
صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) وی برادر کوچک محمدخان زند و شهرت او از ناحیت برادر اوست . کریم خان پس از شکست علی مردان خان بختیاری لرستان را به ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.