گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صالح نویسه گردانی: ṢALḤ صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) وی از شعرای ایران و از مردم بدخشان است . از اوست :گاه از ستم چرخ نگون میگریم گاه از الم سوز درون میگریم القصه در آتش جدایی چو کباب می نالم و میسوزم و خون میگریم .(قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه واژه معنی صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ادریس بن صالح ، مکنی به ابی سهل بغدادی . وی در دمشق حدیث گفت . او از یحیی بن محمدبن صاعد و از او تمام بن محمدبن عب... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق جرمی . رجوع به صالح جرمی شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق جهبذ. او از معرف بن واصل و از وی محمدبن منصور طوسی روایت کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 311). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . از احمدبن حنبل روایت کند. (مناقب احمدبن حنبل ص 97). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . وی هفتمین امیر از امرای بنی اخیضر است که درمکه و مدینه حکومت داشتند. در اواسط قرن چهارم هجری مدتی قلیل... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن محمدبن اسماعیل کاثی خوارزمی صوفی ،مکنی به ابی خیر. ابن عساکر گوید: وی در جوانی به طلب علم نزد ما آم... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن البحتری . از مروان بن محمد طاهری و وهب بن جریر و دیگران روایت کند. ابوحاتم گوید: صالح صدوق بود. (تهذیب تاریخ ابن ... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن امین . رجوع به صالح بن قطب الدین امین شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایوب . وی از حبیب کاتب مالک و از وی محمدبن هارون بن حسان روایت کند. (لسان المیزان ج 3 ص 166). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بحتری . رجوع به صالح بن البحتری شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۴۶ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود