صالح
نویسه گردانی:
ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی اخضر یمامی ، مولای هشام بن عبدالملک . وی شاگرد و خادم زهری بود و در بصره از وی روایت کرد و از محمدبن منکدر و جز ایشان روایت دارد و از وی ابوداود طیالسی و نضربن شمیل و جماعتی روایت کنند و سند وی به ابی هریره رسد. وهب بن جریر گوید او سماع را از قرائت تمیز نمی داد. ابن عدی گوید بر حدیث وی از زهری اعتماد نشاید. یحیی بن معین و بخاری و جوزجانی و ابوزرعة و دارقطنی و جز ایشان او را تضعیف کرده اند. رجوع به تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 صص 364 - 365 شود.
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
صالح سکسکی . [ ل ِ ح ِ س َ س َ ](اِخ ) رجوع به صالح بن عمربن ابی بکر سکسکی ... شود.
صالح ساحلی . [ ل ِ ح ِ ح ِ ] (اِخ ) رجوع به صالح بن بیان ثقفی ... شود.
صالح سالمی . [ ل ِ ح ِ ل ِ ] (اِخ ) انصاری . ابونعیم او را در شمار صحابه آورده است . ابویعلی به سند خود از جد خویش روایت کند که با پیغمبر به ...
صالح خزاعی . [ ل ِ ح ِ خ ُ ] (اِخ ) رجوع به صالح بن نصر خزاعی ... شود.
صالح دهقان . [ ل ِ ح ِ دِ ] (اِخ ) او یکی از نجیب زادگان خراسان و از کسانی است که حاضر به مجلس امیر ابوجعفر میشده است و رودکی نام او را ق...
صالح عباسی . [ ل ِ ح ِ عَب ْ با ] (اِخ ) ابن علی بن عبداﷲبن عباس . وی عم منصور است . چندی ولایت شام داشت و شهر اذنه از بناهای اوست و به ...
صالح شقران . [ ل ِ ح ِ ش َ ] (اِخ ) مولی رسول اﷲ (ص ). گویند نام وی صالح بن عدی است . مصعب گوید: وی حبشی بود و گویندعبدالرحمن بن عوف او را ...
صالح فایقی . [ ل ِ ح ِ ی ِ ] (اِخ ) وی از ابی عبداﷲ و از او منصوربن عباس روایت کند. (تنقیح المقال ج 2 ص 94).
صالح کوتاه . [ ل ِ ح ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قلعه ٔ زراس شهرستان اهواز، 7هزارگزی شمال قلعه ٔ زراس ، یکهزارگزی راه مالرو بنه امیرلالی...
صالح مرادی . [ ل ِ ح ِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به صالح بن محمد وشقی ... شود.