اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صالح

نویسه گردانی: ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داشت ، سپس زاذانفروخ صالح را بدان کار گماشت و او نزد وی مکانتی یافت و زاذانفروخ را گفت تو رئیس من هستی و من ترسم که منزلت تو نزد حجاج ساقط شود و مرا بر تو مقدم بدارد. وی گفت چنین نتواند شد، چه نیاز او به من بیش از نیاز من بدوست ، زیرا وی کسی را نتواند یافت که حساب او بعهده گیرد. صالح گفت من اگر خواهم دیوان را به عربی برمیگردانم . گفت یک سطر از آن به عربی برگردان و او بسیاری از آن ترجمه کرد. زاذانفروخ اصحاب خویش را گفت جایی جز اینجا بطلبید (که اینجا مکان ما نیست ). و حجاج بسال 78هَ . ق . صالح را فرمود تا دواوین را به عربی برگرداند و عامه ٔ کُتّاب عراق چون مغیرةبن ابی قرة و قحدم بن ابی سلیمان و شیبةبن ایمن و دیگران شاگردان صالح اند.و گوید روزی حجاج صالح را گفت من درباره ٔ تو فکر کردم و در ریختن خون و گرفتن مال تو گناهی نمی بینم . صالح گفت مشکل کار هم اینجاست که این گفتار پس از تأمل بوده است . حجاج بخندید و سخن نگفت . (الوزراء و الکتاب ص 23). و چون سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید دیوان حرب و دیوان صلاة و دیوان خراج را به یزیدبن مهلب سپرد لکن یزید دیوان خراج را قبول نکرد و سلیمان راگفت تا صالح بن عبدالرحمن را بدان کار گمارد، و سلیمان بپذیرفت . (الوزراء و الکتاب ص 30). و چون یزیدبن عبدالملک به خلافت رسید عمربن هبیرة را ولایت عراق داد. عمر از مکانتی که صالح را نزد یزید بود بیم داشت ، سپس کاتب خود عبده ٔ عنبری را گفت که توانیم صالح را کیفری کنیم ؟ گفت مگر از راه ستم وگرنه گناهی بر او نمی بینم . گفت چگونه بر وی ستم کنیم ؟ عبده گفت صالح یزیدبن مهلب را ششصد هزار درهم داده است و بدان برائتی نگرفته . سپس ابن هبیرة یزیدبن عبدالملک را نوشت که صالح را نزد من فرست که ما را بدو حاجتی است . یزید صالح را پرسید کار او با تو چیست ؟ وی گفت : من در حالی از عراق بیرون شدم که دیوانها مرتب بود آنچنان که اگر گنگ و لالی را بر آن گمارند فهم تواند کرد. یزید صالح را نزد عمربن هبیرة فرستاد و چون بدانجا رسید عمر گفت تا او را شکنجه کنند. پس هر آزار که او را میدادند میگفت این قصاص است ، چه من با مردم چنین کردم ، تا آنکه او را عذابی کردند که فزاریه نام داشت ، صالح گفت من کسی را بدین عذاب معذب نکردم . چون تعذیب صالح شدت یافت ، جبلةبن عبدالرحمان و جبهان بن محرز و نعمان سکسکی به شفاعت نزد عمر شدند و گفتند صالح را ضمانت کنیم . عبده ٔ عنبری گفت مال حاضر سازید. گفتند پیش از شب حاضر آریم . کاتب نزد ابن هبیره شد و او را خبر داد لیکن تا به شب از نزد وی خارج نگشت و آنان برفتند و صالح بامداد درگذشته بود. (الوزراء و الکتّاب ص 36). ابن ندیم گوید: صالح مولی بنی تمیم و پدر وی عبدالرحمن از بردگان سجستان بود و کتابت زاذانفروخ میکرد، سپس نزد حجاج مکانت یافت و زاذان را گفت چنان بینم که امیر مرا بر تو مقدم دارد. زاذان گفت نتواند بود که به من محتاج است . صالح گفت به خدا سوگند اگر خواهم دیوان را به عربی برگردانم ، توانم . زاذان گفت سطری چند از آن ترجمه کن تا ببینم . وی چنان کرد. زاذان گفت چندی تمارض کن . صالح چنان کرد. حجاج تیادروس طبیب خویش را نزد او فرستاد و پزشک در وی علتی نیافت و زاذانفروخ این بشنید و صالح را گفت تا از تمارض دست بدارد. سپس چنان افتاد که زاذانفروخ در فتنه ٔ ابن اشعث به قتل رسید و حجاج صالح را بجای او گماشت و او ماجرای نقل دیوان را بدو گفت و حجاج وی را متقلد آن کار ساخت ، سپس مردانشاه بن زاذانفروخ صالح را گفت با دهویه و ششویه چه کنی ؟ گفت عشر و نصف عشر (؟) نویسم . گفت و ید ۞ را چه کنی ؟ گفت و ایضاً نویسم ... مردانشاه وی را گفت خدا بنیاد تو از دنیا برکند آنچنانکه بنیاد فارسی را برکندی و فارسیان وی را یکصد هزار درهم دادند تا خویش را در آن کار ناتوان نماید لکن او نپذیرفت و عبدالحمیدبن یحیی میگفت خدا صالح را پاداش نیک دهاد که او را بر کتّاب منّتی بزرگ است . (ابن الندیم ص 338). در عقد الفرید آمده است : گویند نقل دیوان به زمان ولید انجام گرفت . (عقدالفرید ج 5 ص 163). ابن عساکر گوید او و پدر وی از اسیران سجستانند که ربیعبن زیاد حارثی در خلافت عثمان بن عفان آنان را اسیر گرفت ، سپس زنی از بنی نزال آن دو را بخرید و آزاد کرد و صالح کتابت عربی و فارسی بیاموخت . صالح فصیح و زیبا بود و به دیوان زیاد و ابن زیاد تردد داشت و با احنف و بزرگان دیگر مصاحبت میکرد و او را حافظه ای قوی بود و آنچه میشنید به یاد می سپرد. او کتابت را از یکی از کاتبان حجاج بیاموخت و هنگامی که خواست دیوان را به عربی گرداند نویسندگان فرس سیصد هزار درم به او عرضه کردند تا از آن کار بازایستد لکن صالح نپذیرفت و عامه ٔ کتّاب بصره و کوفه کتابت از وی آموختند. سلیمان بن عبدالملک دیوان خراج عراق را بدو داد و عمربن عبدالعزیز نیز یک سال او را بدان کار گماشت ، سپس صالح استعفا کرد و عمر بپذیرفت و گویند او را معزول کرد. یزیدبن مهلب از صالح درخواست تا مرغی به طعام او بیفزاید و او امتناع کرد و آنگاه که عاتکه را به زنی گرفت از وی درخواست تاحقوق یک ماهه ٔ او را برای ولیمه ٔ عروس بدو دهد و او سر باززد. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 371). عبدالرحمان بن جوزی از ابن شوذب و او از ضمرة آرد که عمربن عبدالعزیز صالح بن عبدالرحمان و صاحب او را در عراق به کاری گماشته بود و آنان بدو نوشتند که مردمان را جز شمشیر به صلاح نیارد. عمر در پاسخ نوشت : ای دو خبیث تر از خبیث و پست تر از پست ، ریختن خون مسلمانان را به من عرضه می کنید و در نزد من خون هیچ مسلمان خوارتر از خون شما نیست . (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 91).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن دراج کاتب ، مکنی به ابی توبه . محمدبن جعفربن احمدناقد از وی روایت کند. (لسان المیزان ج 3 ص 168).
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن درهم ، مکنی به ابوالازهر. تابعی است . رجوع به صالح دهان شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن دعیم . طبرانی و بغوی او را به ضعف متهم کنند. (لسان المیزان ج 3 ص 168).
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن راشد. از عبداﷲبن ابی مطرف روایت کند. وی شامی مجهول و حدیث او منکر است . بخاری گوید حدیث او صحیح نیست و عقیلی او ر...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رزین . شیخ طوسی در فهرس گوید: او را اصلی است که حسن بن محبوب آن را از وی روایت کند و نجاشی گوید: وی از ابوعبداﷲ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رستم ، مکنی به ابی عبدالسلام ، مولی بنی هاشم . تابعی است . او از ثوبان و ابوداود از وی روایت کند. محمدبن ادریس گوی...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ )ابن رستم ، مکنی به ابی عامر خزاز. تابعی است . ابن قتیبه بواسطه ٔ أصمعی از وی روایت کند و او از ایاس ازعمربن هبیرة وزی...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشدین کاتب ، مکنی به ابی علی . یکی از ائمه ٔ کتاب و ماهر در سائر آداب است . او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را ر...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشید. وی فرزند هارون الرشید است و هنگام مرگ هارون به سل در قریه ٔ سناباد به ظاهر طوس حضور داشت و بر او نماز گزارد...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رُمَیْح . دارقطنی گوید: او بچیزی نیست . (لسان المیزان ج 3 ص 169).
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۴۶ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۶/۱۱/۱۱
0
0

سلام اینجانب برای پایان نامه ام به این مطلب نیاز ضروری داشتم خیلی عالی بود متشکرم


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.