صالح
نویسه گردانی:
ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بحرانی . مؤلف روضات گوید: صالح بن عبدالکریم کرزکانی بحرینی با شیخ جعفربن کمال الدین بحرینی معاصر و دوست بود و از بحرین به شیراز شدند که درآن روز مرکز فضلا بود و مدتی ببودند، سپس مواضعه کردند که یکی به هند رود و دیگری در ایران باشد و هرکه را بی نیازی زودتر نصیب افتد، دیگری را دستگیری کند. پس شیخ جعفر به هندوستان رفت و در حیدرآباد مسکن گزید و شیخ صالح در شیراز بماند و هر دو مقامی منیع یافتند و مرجع امور گشتند و شیخ جعفر به هندوستان بسال 1088 هَ . ق . درگذشت . (روضات الجنات ص 149 و 330).
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
صالح . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صلاح . ضد طالح . نیکوکار. درخور. سزاوار. جید. اهل . نیکمرد. بسامان کار. (مهذب الاسماء). الخالص من کل فساد. (...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) محلتی بوده است به بغداد. رجوع به صالحیة شود.
صالح .[ ل ِ ] (اِخ ) (حضرت ...) رجوع به صالح پیغمبر شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) وی سومین پادشاه از اتابکان موصل و فرزند نورالدین محمود و نوه ٔ عمادالدین زنگی مؤسس حکومت اتابکان مو...
صالح .[ ل ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) او یکی از ممالیک بحری است که در مصر حکومت میکردند. نام وی اسماعیل و ملقب به عمادالدین و فرزندزاده ٔ ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (ملک ...) وی وزیر الفائز بنصراﷲ از ملوک اسماعیلیه ٔ مصر است . در دستور الوزراء آرد: چون الظافر باللّه [ خلیفه ٔ اسماعیلی مص...
صالح . [ ل ِ ](اِخ ) (الیاس ) رجوع به الیاس بن موسی بن سمعان شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (سلطان ...) وی برادر سلطان عیسی والی قلعه ٔ ماردین است که ابتدا سر به طاعت امیر تیمور درآورد لیکن در تسلیم قلعه مماط...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (محمد...) به مناسبت نام خویش صالح تخلص میکرد. وی پسر امیر نورسعید جملةالملک و صاحب اختیار خانه ٔ سلطان ابوسعیدمیرزاست ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (مولانا...) صاحب مجالس النفائس گوید: وی گرچه خراسانی است لیکن سالیانی است که در حصار شادمان است به کتابداری شاه ح...