صالح
نویسه گردانی:
ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ترمذی ، مکنی به ابی عبداﷲ. وی ساکن بغداد بود، و از مالک و حمادبن یحیی الابح و عبدالوارث بن سعید و عبثربن قاسم و شریک بن عبداﷲ و جعفربن سلیمان و فرج بن فضاله وابی نضر یحیی بن کثیر و یحیی بن زکریابن ابی زائده و عمربن هارون بلخی و محمدبن محمد فضیل بن غزوان و معاذبن معاذ عنبری روایت کند. و از وی محمدبن اسحاق صاغانی و عباس بن محمد دوری و احمدبن زیاد سمسار و ابوبکربن ابی الدنیا و عبداﷲبن احمدبن حنبل و صالح بن محمد جزرة و ابوزرعه و ابوحاتم رازیان روایت کنند. وی بسال 231 هَ . ق . درگذشت . (تاریخ بغداد ج 9 صص 315 - 316).عسقلانی گوید: ابن حبان در کتاب ثقات وی را ستوده است . و او جز صالح بن محمد ترمذی مذموم است و ابوعون راقصیده ای است که در آن صالح بن محمد را قدح و صالح بن عبداﷲ را مدح گفته است . (لسان المیزان ج 3 ص 176).
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان یوسف وند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد، 22هزارگزی باختر الشتر، 9هزارگزی باختر راه اتومبیل رو خرم آباد به...
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش جنت آباد شهرستان مشهد، 180000گزی خاور مشهد، 12000گزی باختر جنت آباد. دامنه ، معتدل ، سکنه 357 تن . آب ...
صالح آباد. [ ل ِ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، 12000گزی جنوب نیشابور. جلگه ، معتدل ، سکنه 74 تن . آب آن از قنات ...
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، 6000گزی شمال باختری نیشابور. جلگه ، معتدل ، سکنه 212 تن . آب آن از...
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار، 3000گزی جنوب شهرستان سبزوار، سر راه شوسه ٔ ششتمد. جلگه ، معتدل ، سکن...
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار، 50000گزی خاور جغتای . سر راه شوسه ٔعمومی جغتای . جلگه ، معتدل ، سکنه 6...
صالح آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، 81000گزی خاور زرقان ، 2000گزی راه فرعی کربال به توابع ارسنج...
صالح رئیس . [ ل ِ ح ِ رَ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر دریانوردان است که بعهد سلطان سلیمان قانونی میزیست ، وی در آغاز از دزدان دریائی بود و در کشت...
صالح رسول . [ ل ِ ح ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به صالح پیغمبر... شود.
صالح دقاق . [ ل ِ ح ِ دَق ْ قا ] (اِخ ) رجوع به صالح بن بیان بن سکن دقاق شود.