صالح
نویسه گردانی:
ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن نصربن محمدبن عیسی بن موسی بن عبداﷲ ترمذی ، مکنی به ابی محمد. خطیب گوید: وی بقصد حج به بغداد آمد و بدانجا از حمدان بن ذی النون و قاسم بن عباد ترمذی حدیث کرد و از وی ابوالحسن بن خلال مقری روایت کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 330). عسقلانی در لسان المیزان گوید: وی از محمدبن مروان سدی و جز او روایت کند و متهم و ساقط است . ابن حبان گوید: صالح بن عبداﷲ ترمذی صاحب فضل و سنت است . و او جز صالح بن محمد ترمذی است که مردی دجال و از مرجئة و جهمیة میباشد و در ضعفاء گوید: حدیثهای او روا نیست ، چه او شرب خمر را مباح می دانست و آن را می فروخت . و او رشوت داد تا به قضاوت ترمذ منصوب گشت و هرکه را که میگفت ایمان قول و عمل است تأدیب میکرد، چندانکه یکی از مردان نیکوکار را گرفت و ریسمان به گردن انداخت و بگردانید. حمدی در مکه در حال قنوت وی را نفرین میکرد و هرگاه که اسحاق بن راهویه او را به یاد می آورد از جرأت وی بر خدا میگریست . سلیمانی گوید: وی منکرالحدیث و قائل به خلق قرآن است . ابوعون عصام بن حسین را درباره ٔ او قصیده ای طولانی است که از آنجمله است :
تقضی بشرق الارض شیخ مفتن
له فخم فی الصالحین اذا ذکر
أناف علی السبعین لادرّ دره
و عجله ربی الجلیل الی سقر
محلته لایبعد اﷲ غیره
محلة جهم عند ملتطم النهر
علی شط جیحون بترمذ قاضیاً
مرمّی بالوان الفضایح و القذر.
واو در همین قصیده صالح بن عبداﷲ ترمذی را ستوده است .(لسان المیزان ج 3 ص 176). چلبی در کشف الظنون ذیل التفسیر الصالحی گوید: او راست : «التفسیر الصالحی » که آن را از ابن عباس روایت کند و در آن بیش از چهار هزار حدیث آورده است . (کشف الظنون ).
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن احمد تمرتاشی . رجوع به صالح تمرتاشی شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن زیادبن دراج ، مکنی به ابی توبه ٔ کاتب . او از ابوالعتاهیة شاعر و ابوعمرو شیبانی و هارون بن حاتم و ابو...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الفضل رازی . مولد وی بغداد و در جانب شرقی این بلد در مربعه ٔ ابوعبیداﷲ ساک...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالوهاب بن حمزة، مکنی به ابی طیب بغدادی . وی در سمرقند سکونت جست و در آنجا از عبداﷲبن محمد بغوی روایت ک...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمروبن حبیب بن حسان بن منذربن عمار اسدی ، مولی بنی اسدبن خزیمه . کنیت وی ابوعلی و ملقب به جَزَرَة. حافظی...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن مبارک بن اسماعیل ، مکنی به ابی طاهر. مقری ، مؤدب . وی از مردم جانب شرقی بغداد بود و از ابوذر احمدبن محمدبن...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد ترمذی . رجوع به صالح بن محمدبن نصربن محمد شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد جلاب .رجوع به صالح بن محمدبن صالح ، مکنی به ابی علی شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد صَرّای و بعضی صرمی و بعضی صُرامی آورده اند. نجاشی گوید: وی استاد استاد ما ابوالحسن جندی است . او راست : کتاب ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد ضریر. وی از اساتید بلعمی است . رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 500 شود.