اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صالح

نویسه گردانی: ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (الملک ...) ابن ملک کامل بن ملک عادل بن نجم الدین . نام او ایوب است . خوندمیر گوید: در تاریخ یافعی مسطور است که بعد از فوت ملک الکامل (635 هَ . ق .) پسر وی ملک العادل در مصر بر مسندحکومت نشست و ملک الجواد در دمشق به نیابت او کمر بست و در سنه ٔ سبع و ثلاثین و ستمائة (637 هَ . ق .) امرا و اعیان مصر از اطاعت ملک عادل متنفر گشتند و برادر وی الملک الصالح را که ایوب نام داشت به پادشاهی برگرفتند، و ملک العادل را در محفه ای نهاده از قصر سلطنت بیرون آوردند و جمعی کثیر از لشکریان به گرد محفه درآمده او را به قلعه برده محبوس کردند و الملک الصالح بعد از قید و حبس برادر از روی استقلال افسر اقبال بر سر نهاده دست مرحمت و نصفت بر مفارق رعیت بگسترد و مساجد و بقاع خیر را معمور ساخت و با کافه ٔ برایا بر وجه احسن زندگانی کرد و چون از ضبط ملک مصر فارغ گردید لشکر به دمشق کشید و الملک الجواد را از حکومت آن دیار معزول گردانید و امارت اسکندریه را به وی تفویض کرده و سوار شد و بفرمود تا ملک الجواد غاشیه ٔ او بر دوش افکند، سپس از آن بی حرمتی پشیمان گشت و بطرف غور توجه کرد و عم خود اسماعیل را که او نیز ملک صالح لقب داشت به بعلبک خواند و اسماعیل مصلحت در اطاعت برادرزاده ندید و از مجاهد که حاکم حمص بود استعانت جست و به امداد او مستظهر گشت و از راه غیرمعهود متوجه دمشق شد، و به یک ناگاه خود را در آن شهر انداخت . امرا و ملازمان ملک صالح که این خبر بشنیدند او را تنها گذاشته روی به ملازمت اسماعیل آوردند و جمعی از لشکریان حاکم کرک که از جانب ملک ناصر بودندبا ملک صالح مصادف شده فی الحال او را گرفته نزد پادشاه خود بردند و در قلعه ٔ کرک بند کردند و چون این خبر به سمع ملک عادل که در غیبت برادر از قلعه بیرون آمده و در مصر پادشاه بود رسید قاصدی نزد ملک ناصر فرستاد و صدهزار دینار قبول کرد تا ملک صالح را بدو سپارد. ملک ناصر نپذیرفت و دست بیعت به ملک صالح داد و نوبت دیگر ملک عادل را گرفته در قلعه محبوس کردند،آنگاه صالح به دارالملک مصر درآمد و ملک ناصر به صوب کرک مراجعت کرد و در سنه ٔ ثمان و ثلاثین و ستمائة (638 هَ . ق .) پادشاه دمشق اسماعیل بنابر غرضی که داشت قلعه ٔ شغیف را به کفار فرنگ بازگذاشت و عزالدین عبدالسلام و ابوعمربن حاجب که از اجلّه ٔ علمای شام بودند بر این کار وی انکار کردند و اسماعیل در غضب رفته عزالدین عبدالسلام را به مرافقت ابوعمربن حاجب به زندان فرستاد و در سنه ٔ احدی و اربعین و ستمائة (641 هَ. ق .) ملک جواد که بعد از صالح روزی چند حکومت دمشق داشت درگذشت و بعد از وقایع مذکور چند کرت میان ملک صالح ایوب که حاکم مصر بود و ملک صالح اسماعیل که در دمشق سلطنت می کرد و ملک ناصر که در کرک اقامت داشت محاربات اتفاق افتاد و در اکثر اوقات اسماعیل مغلوب گشت و در دمشق قحط و غلائی عظیم دست داد و در منتصف شعبان سنه ٔ سبع و اربعین و ستمائة (647 هَ . ق .) ملک ایوب صالح در شهر منصوره درگذشت و قطایا که مملوک ملک صالح بود به اتفاق دیگر از امراء مدت سه ماه مرگ او را پنهان داشتند و کس بطلب فرزند وی ملک معظم که در بلاد شام بود فرستادند. تا زمان وصول ملک معظم به مصر به دستور سابق هر جمعه خطبه بنام ملک صالح می خواندند و چون ملک معظم به قاهره رسید خبر فوت پدر وی ظاهر شد و خطبه و سکه به اسم و لقب او موشح گردید. (حبیب السیر چ تهران جزء چهارم از ج 2 صص 213 - 214). درتاریخ طبقات سلاطین اسلام در جدول ص 68 ایوب (الملک الصالح ...) و برادر وی ملک العادل را فرزند اسماعیل الملک الصالح دانسته است ، ولی بگفته ٔ خواندمیر اسماعیل عم آن دو میباشد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن دراج کاتب ، مکنی به ابی توبه . محمدبن جعفربن احمدناقد از وی روایت کند. (لسان المیزان ج 3 ص 168).
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن درهم ، مکنی به ابوالازهر. تابعی است . رجوع به صالح دهان شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن دعیم . طبرانی و بغوی او را به ضعف متهم کنند. (لسان المیزان ج 3 ص 168).
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن راشد. از عبداﷲبن ابی مطرف روایت کند. وی شامی مجهول و حدیث او منکر است . بخاری گوید حدیث او صحیح نیست و عقیلی او ر...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رزین . شیخ طوسی در فهرس گوید: او را اصلی است که حسن بن محبوب آن را از وی روایت کند و نجاشی گوید: وی از ابوعبداﷲ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رستم ، مکنی به ابی عبدالسلام ، مولی بنی هاشم . تابعی است . او از ثوبان و ابوداود از وی روایت کند. محمدبن ادریس گوی...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ )ابن رستم ، مکنی به ابی عامر خزاز. تابعی است . ابن قتیبه بواسطه ٔ أصمعی از وی روایت کند و او از ایاس ازعمربن هبیرة وزی...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشدین کاتب ، مکنی به ابی علی . یکی از ائمه ٔ کتاب و ماهر در سائر آداب است . او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را ر...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رشید. وی فرزند هارون الرشید است و هنگام مرگ هارون به سل در قریه ٔ سناباد به ظاهر طوس حضور داشت و بر او نماز گزارد...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رُمَیْح . دارقطنی گوید: او بچیزی نیست . (لسان المیزان ج 3 ص 169).
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۴۶ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.