اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صالح

نویسه گردانی: ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وصیف . پدر وی کاتب المعتز خلیفه ٔ عباسی بود. و بسال 253 هَ . ق . لشکر ترک مواجب چهار ماه از وی طلب کردند و چون درخواست آنان را اجابت نکرد وی را کشتند. و پس از قتل وی بغای شرابی را بجای او گماشتند. (ابن اثیر ج 7 ص 70). بغا دختر خود را به صالح بن وصیف داد ولی ترکان برضد بغا قیام کردند وچون بغا خواست به خانه ٔ صالح پنهان شود او را گرفته بکشتند، و پس از وی کارها بدست داماد او صالح قرار گرفت . (ابن اثیر ج 7 ص 73). صالح در این سال 254 هَ . ق . اقطاع مصر را به دیوداد نامی تسلیم کرد. و بسال 255 ترکان از المعتز پنجاه هزار دینار مطالبه کردند و او نداشت و از مادر خویش طلبید و او نیز متعذر شد.پس ترکان با صالح توافق کرده معتز را بکشتند، و مادر وی پنهان شد. و چون گماشتگان صالح بن وصیف او را بگرفتند خزانه ها و بیش از پانصدهزار دینار پول نزد او یافتند، صالح وی را دشنام گفت که برای پنجاه هزار دینار پسر خود را بکشتن دادی و اینهمه مال پنهان کردی . پس اموال وی بستد و او به مکه شد و در کعبه فریاد می کرد خداوندا صالح را بسزای او برسان که مرا آواره ساخت ، و پسرم را کشت و اموالم را بگرفت و نسبت بمن گناه ورزید و چون مهتدی بخلافت رسید صالح ، احمدبن اسرائیل کاتب و ابونوح و حسن بن المخلد را بگرفت و اموال آنان مصادرت کرد و احمد و ابونوح را پانصد تازیانه بزدتا در زیر ضربات بمردند. و چون خبر بمهتدی رسید گفت انا للّه و انا الیه راجعون مگر عذابی غیر از قتل وضرب تازیانه یافت نمی شود؟ پس در محرم سال 256 موسی بن بغا با لشکری به سامراء در آمد و از صالح بن وصیف خزائن مادر معتز و دیت کتاب را که کشته بود بطلبید. صالح پنهان شد. و در روز 27 محرم سال 256 مهتدی نامه ای بیرون آورد و گفت زنی این نامه را بمن داد و برفت چون نامه را گشودند بخط صالح بن وصیف بود که خود را از تهمتها بری میدانست و صورت اموال معتز و مادر وی را نوشته بود، مهتدی از ترکان خواست که میانجی گری او را بپذیرند و دست از صالح بردارند،ولی ترکان وی را بهمکاری با صالح و اطلاع از مکان او متهم کردند، و از وی خواستند تا در پس نماز جمعه برای ایشان سوگند خورد. سپس بپذیرفتند که صالح را امان دهند بدان شرط که موسی بن بغا مقام پدر گیرد و صالح در رتبه ٔ وصیف بماند. لیکن فردای آن روز غوغا شد و عده ای از ترکان بدین شروط گردن نگذاشتند و عاقبت غلامی از ایشان صالح را در خانه ٔ پیرزنی یافت و او را با سر برهنه بیرون کشید و بطرف جوسق موسی بن بغا آوردند پس یکی از اطرافیان موسی ضربتی بگردن او زد و او را کشت و سر او را بر نیزه کرده در سامراء بگردانیدند و فریاد میزدند: این است جزای کسی که آقای خویش را بکشد، و خلیفه بفرمودتا جنازه ٔ صالح بن وصیف را دفن کردند. پس از قتل صالح ، سلولی شاعر این اشعار درباره ٔ موسی بن بغا بگفت :
و نلت و ترک من فرعون حین طغی
و حیث اذ جئت یا موسی علی قدر
ثلاثة کلهم باغ أخو حسد
یرمیک بالظلم و العدوان عن وتر
وصیف فی الکرخ ممثول به و بغا
بالجسر محترق بالنار و الشرر
و صالح بن وصیف بعدُ منعفر
بالحیر جثته و الروح فی سقر.

(ابن اثیر ج 7 صص 86 - 89).


ابن عساکر آرد که احمدبن حارث خراز در قتل صالح بن وصیف گوید:
دماء بنی العباس غیر ضوائع
ولا سیما عند العبید الملاطع
طغی صالح لاقدس اﷲ صالحاً
علی ملک ضخم العلا و الدسائع
طغی و بغی جهلاً و ترکا و عزة
فاورد مولاه کریه المشارع
فکان له ذوالعرش طالب وتره
لموسی و موسی شاکر للصنائع
نطیف برأس العبد ظهراً و جسمه
لقی للضباع الناهشات الخوامع.
و مهتدی خلیفه ٔ عباسی ، در رثاء صالح گفت :

رحم اﷲ صالحاً


فلقد کان ناصحاً


لم یزل فی فعاله


نافذالرأی راجحاً


ثم اضحی و قد ترا -


می به الدهر طائحاً


والمنایا ان لم تغا -


دک جائت روائحاً.


(تهذیب تاریخ ابن عساکرج 6 ص 382 و 383).
شیخ مفید در ارشاد گوید: امام ابومحمد حسن العسکری بن علی الهادی (ع )را بزندان صالح بن وصیف کرده بودند، پس وی را گفتند که بدان حضرت سخت گیرد صالح گفت من دو تن از شریرترین سپاهیان خویش بر او گماشته ام و ایشان را بخواند و گفت حسن را چگونه مییابید؟ گفتند: روزها را روزه دارد و شبها بیدار است چشمان او چنان نافذ است که چون برما مینگرد ما را لرزه بر اندام میافتد. صاحب تنقیح المقال صالح را مذموم داند. (تنقیح المقال ج 2 ص 94)و رجوع به حبیب السیر جزء 3 ج 2 ص 100 و 101 و تاریخ سیستان ص 230 و مجمل التواریخ ص 363 و الجماهر ص 68 و 69 و عیون الانباء ج 1 ص 171 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
صالح . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صلاح . ضد طالح . نیکوکار. درخور. سزاوار. جید. اهل . نیکمرد. بسامان کار. (مهذب الاسماء). الخالص من کل فساد. (...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) محلتی بوده است به بغداد. رجوع به صالحیة شود.
صالح .[ ل ِ ] (اِخ ) (حضرت ...) رجوع به صالح پیغمبر شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) وی سومین پادشاه از اتابکان موصل و فرزند نورالدین محمود و نوه ٔ عمادالدین زنگی مؤسس حکومت اتابکان مو...
صالح .[ ل ِ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) او یکی از ممالیک بحری است که در مصر حکومت میکردند. نام وی اسماعیل و ملقب به عمادالدین و فرزندزاده ٔ ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (ملک ...) وی وزیر الفائز بنصراﷲ از ملوک اسماعیلیه ٔ مصر است . در دستور الوزراء آرد: چون الظافر باللّه [ خلیفه ٔ اسماعیلی مص...
صالح . [ ل ِ ](اِخ ) (الیاس ) رجوع به الیاس بن موسی بن سمعان شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (سلطان ...) وی برادر سلطان عیسی والی قلعه ٔ ماردین است که ابتدا سر به طاعت امیر تیمور درآورد لیکن در تسلیم قلعه مماط...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (محمد...) به مناسبت نام خویش صالح تخلص میکرد. وی پسر امیر نورسعید جملةالملک و صاحب اختیار خانه ٔ سلطان ابوسعیدمیرزاست ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (مولانا...) صاحب مجالس النفائس گوید: وی گرچه خراسانی است لیکن سالیانی است که در حصار شادمان است به کتابداری شاه ح...
« قبلی صفحه ۱ از ۴۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.