صایب . [ ی ِ ] (ع ص ) راست . درست
: یکی چشم است کو بیند عجایب
شود ز آن دیدنی رأی تو صایب .
ناصرخسرو (روشنائی نامه ).
و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رأی ثاقب و فکرت صایب روزی کرد... (کلیله و دمنه ).
-
صایب رای ؛ که اندیشه ٔدرست دارد. که همه ٔ افکار او به حقیقت بپیوندد
: دستور عدل فرمای صایب رأی را گفت ... (سندبادنامه ص
154). وزیر صاحب تدبیر شاه نشان که صایب رأی و مصلحت دان بود پیش پادشاه رفت ... (سندبادنامه ص
226). ورجوع به صائب ... شود.