اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صحار

نویسه گردانی: ṢḤAR
صحار. [ ص َ ] (اِخ ) قصبه ٔ عمان است از جانب جبل و آن شهری است بزرگ و خوش هوا و پرمیوه و بنای آن با آجر و ساج است و در آن ناحیت چنان شهری نیست و گفته اند نسبت آن به صحاربن اِرم بن سام بن نوح علیه السلام است و بشاری گوید صحار قصبه ٔ عمان است که بر دریای چین شهری بزرگ تر از آن نیست . شهری است معمور و پرجمعیت و زیبا وچاه های گوارا و هوا و آبهای خوش دارد و مناره ای بلند و زیبا در آخر بازارهای آن باشد، و صحار دهلیز چین و خزانه ٔ مشرق و عراق است ... و مسلمانان به سال 12 هَ . ق . در خلافت ابوبکر آن را به صلح گرفتند. (معجم البلدان ). و رجوع به اخبار الصین و الهند ص 7 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
صهار. [ ] (ع اِ) خمر سرخ است و خمر مایل به سرخی و نیز خمر معصور از عنب سفید را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). می که با سرخی زند.
سحار. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) ساحر. (اقرب الموارد). سحر کننده . (آنندراج ). جادو. ج ، سحارون . (مهذب الاسماء). افسونگر. جادوگر. شعبده باز. (ناظم الاط...
سحار. [ س ِ ] (ع اِ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. (منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. (اقرب الموارد).
سهار. [ س ُ ] (ع اِمص ) بیداری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
سهار. [ س َه ْ ها ] (ع ص ) بسیار بیدار. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.