صخر
نویسه گردانی:
ṢḴR
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن جعد الخضری . وی شاعری فصیح است که دو دولت اموی و عباسی را دریافت و شیفته ٔ کاس دختر بجیر بود و مشهورترین شعر او درباره ٔ این دختر است . وی در حدود سال 140 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 صص 428 - 429).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
سخر. [ س ُ خ َ ] (ع اِ) تره ای است بخراسان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نباتی است که در اول بهار پدید آید و طعم او ترش شیرین بود و در لون به...
سخر. [ س َ خ َ / س ُ خ َ/ س ُ خ ُ ] (ع مص ) فسوس کردن با کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). فسوس کردن و فسوس داشتن . (دهار). افسوس کردن . (تاج ...
سخر. [ س ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2 هزار و پا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.