صدء
نویسه گردانی:
ṢDʼ
صدء. [ ص َدْءْ ] (ع مص ) نیک کمیت گردیدن اسب . (منتهی الارب ). سیه سرخ شدن . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). || زدودن زنگ آئینه را. || ریمناک گردیدن . (منتهی الارب ). || زنگ گرفتن آهن . (منتهی الارب ). زنگ گرفتن آهن و جز آن . (بحرالجواهر). زنگار گرفتن . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ) (مصادر زوزنی ). || راست ایستادن و نظر کردن . (منتهی الارب ). || (اِ) زنگ آهن و مس و جز آن . (منتهی الارب ). || (اصطلاح تصوف ) پوششی که از ظلمت هیأت نفس و صور اکوان بر وجه دل باشدو محجوب گرداند دل را از قبول حقایق و تجلیات انوارتا اگر در حد رسوخ رسید بحد حرمان آید :
بماند در حجاب آن دل بکلی
نیابد او ز خود حاصل بکلی .
(کذا فی کشف اللغات ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
صد. [ ص َ دِن ْ ] (ع ص ) تشنه . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). از صدی ناقص یائی است .
صد. [ ص ُدد ] (ع اِ) کوه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || ناحیه ٔ وادی و جانب آن . (منتهی الارب ).
صد. [ ص َدد ] (ع مص ) برگردانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). بگردانیدن . بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ).بگردیدن و بگردانیدن . (مصادر زوزنی )....
صد. [ ص َ ] (عدد، اِ) عدد معروف لفظ فارسی است ، در اصل به سین مهمله بوده است ، قدما بجهت رفع اشتباه بکلمه ٔ دیگر که سد باشد بمعنی حائل و م...
سد. [س ُدد ] (اِخ ) کوهی است غطفان را. (معجم البلدان ).
سد. [ س ُدد ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ای است به یمن از اعمال عبد علی بن عواض . (معجم البلدان ).
سد. [ س ُدد ] (اِخ ) اصطخری گوید: قریه ٔبزرگی است در دوفرسخی ری . دوازده هزار باغ معروف دارد و همچنین هر روز در این قریه یکصد و بیست گوسپند...
سد. [ س ُدد ] (ع اِ) ابر سیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سدود. آن ابر که آفاق بپوشاند. (مهذب الاسماء). || وادی سنگناک که آب در وی ا...
سد. [ س َ ] (عدد، ص ، اِ) صد. عدد یکصد. عدد بعد از 99 : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی . رودکی .فری زآن ...
سد. [ س َدد/س َ ] (از ع ، اِ)بند بسته ٔ هر چیز. حایل میان دو چیز. (مهذب الاسماء). بنایی که در جلو آب کنند. هر چیز که جلو آب گذارندتا مانع جریا...