صرع 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢRʽ 
    
							
    
								
        صرع . [ ص ُ رُ ] (ع  اِ) ج ِ صروع . (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صرع . [ ص َ / ص ِ ] (ع  مص ) افکندن . (ترجمان  جرجانی ) (دهار). بیوکندن . (زوزنی ). بر زمین  افکندن  کسی  را. (منتهی  الارب ). افتادن و از پای  درآمدن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صرع . [ ص َ ] (ع  اِ) مثل  و مانند.  ||  مقابل  و برابر: هو صرع  کذا؛ ای  حذاؤه .  ||  لنگه ٔ چیزی .  ||  بامداد و شبانگاه ، یعنی  از بامداد تا زوال ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صرع . [ ص َ ] (ع  اِ) بیماری  تناوبی  که  با اختلاجات  و تشنجات  همراه  است  و حس  و شناسائی  فوراً و کاملا در آن  مفقود میگردد. (ناظم  الاطباء). اپیل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صرع . [ ص ُ ] (ع  اِ) ج ِ صریع. (منتهی  الارب ).  ||  دهانه ٔ اسب . (دزی  ج  1 ص  827).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صرع . [ ص ِ ] (ع  اِ) مرد کشتی گیر.  ||  تاه  رسن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بیماری صَرع یا اپیلپسی(به انگلیسی: epilepsy) در نورولوژی به حالتی گفته میشود که شخص٬ بدون عامل برانگیزاننده خاصی مثل افت قند خون، تب، کمبود کلسیم و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صرع زده . [ ص َ زَ دَ / دِ ] (ن مف  مرکب ) مصروع . غشی . کسی  که  مبتلی  بصرع  و دارای  بیماری  صرع  بود. (ناظم  الاطباء). قطرب . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صرع  ستارگان . [ ص َ ع ِ س ِ رَ / رِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از لرزش  و چشمک  زدن  ستارگان  باشد. (برهان  قاطع) (آنندراج ). لرزش  و چشمک  س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثرع . [ ث َ ] (ع  مص ) طفیلی  شدن  قوم  را.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سرع . [ س َ / س ِ ] (ع  اِ) شاخ  تر رَز بدانجهت  که  نازک  میشود.  ||  شاخ  تر از هر درخت  که  باشد. (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).