اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صرة

نویسه گردانی: ṢR
صرة. [ ص ُرْ رَ ] (ع اِ) همیان دراهم و مانند آن . (منتهی الارب ). همیان زر. (دستورالاخوان ). زر بسته در رگوی . (زمخشری ). همیان . (غیاث اللغات ). کیسه . (مهذب الاسماء). کیسه ٔ زر. کیسه ٔ سیم و زر :
از زرد و سرخ مرد بنفریبد
نا راست صره ٔ وی و قنطارش .

ناصرخسرو.


جز دین نستاند از کسی کابین
راضی نشود بصدره و صره .

ناصرخسرو.


و اطراف چنان فراهم و منقبض که گوئی در صره بستی . (کلیله و دمنه ). نقدی سره از آن صُره برداشتند. (کلیله و دمنه ). و در صحبت او پنجاه صره و در هر صره ده هزار دینار حمل فرمود. (کلیله و دمنه ).
آن می و جام بین بهم گوئی دست شعوذه
کرده ز سیم ده دهی صُرّه ٔ زرّ شش سری .

خاقانی .


زر همچو گل ز صره از آن ریختم بخاک
تا همچو غنچه با دل پرخون نیامدم .

عطار.


صره ٔ هزار دینار زر از روزن بیرون داشت . (گلستان ).
و آنکه پهلو تهی کند از کان
صره ٔ سیم و زر کجا یابد.

ابن یمین .


و از جیب او صره ٔ دنانیر درافتاد که زیاده و بیشتر از خرج او بود. (تاریخ قم ص 161). || بلغنده . (دستورالاخوان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
سره مری . [ س َ رَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 190 تن سکنه است . آب آن از چشمه و نهر وردان . محصول ...
سره خور. [ س َ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول عوام ، سرخور. کودک شوم و ناخجسته که شآمت او سبب مرگ کسان او شود. کودک شوم که زا...
سره دله. ("د" با آوای زیر )، مازنی ، حیاط خانه .
سره پیش . (مازنی )، جلوی حیاط خانه.
کون سره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران . غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن . رفتن ...
سره سره . [ س َ رَ / رِ س َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) خوب خوب . نیک نیک : اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم . (کتاب ا...
صرح ممرد. [ ص َ ح ِ م ُ م َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قصر رخشان و ساده و هموار. (آنندراج ). || کنایت از فلک است . (غیاث اللغات ) (آنندرا...
قدس سره . [ ق ُدْ دِ س َ س ِرْ رُ ه ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) گور او پاک و مقدس باد! خاک او پاکیزه باد! و از آن به (قده ) رمز کنند.
برده سره . [ ب َ دِ س َ رِ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان برده سره بخش اشترینان شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 500 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
برده سره . [ ب َ دِ س َ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش اشترینان شهرستان بروجرد این دهستان در شمال باختری بخش واقع و محدود است از شما...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.