صرین
نویسه گردانی:
ṢRYN
صرین . [ ص ِرْ ری ] (اِخ ) شهری است به شام . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
سرین . [ س َ ] (اِ مرکب ) چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده ...
سرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) : خلخیان خواهی و جماش...
سرین . [ س ِرْ ری ] (اِخ ) موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سرین نمک . [ س َن َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپایی بخش اسوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه است .آب آن از نهر دره ک...
سیم سرین . [ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او سپید و نقره رنگ باشد : در مجلس تومطرب و در بزم تو ساقی سرو سمن اندام و بت سیم سرین باد. امیرمعزی (از...
پس سرین . [ پ َ س ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کفل . (منتهی الارب ).
بزرگ سرین . [ ب ُ زُ س ُ ] (ص مرکب ) آلی . الیان (در مذکر). الیانة. الیاء (درمؤنث ). (یادداشت بخط دهخدا). فربه سرین . کلان سرین .
کلان سرین . [ ک َ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او بزرگ باشد. سرین گنده . رسته . اعجز. عجزاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سرین و کلان ش...
گران سرین . [ گ ِ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه سرین کلان دارد.
گوزن سرین . [ گ َ وَ س ُ ] (ص مرکب ) معشوقه ای که سرین وی مانند گوزن پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء).