صعلة
نویسه گردانی:
ṢʽL
صعلة. [ ص َ ل َ ] (ع ص ) خرمابن کج که بیخهای شاخ وی خالی از برگ باشد یا خرمابن کژ بی برگ . || باریک و خردسر و گردن از مردم و از درخت خرما و از شترمرغ . || خرماده ٔ پشم ریخته . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن البحتری . از مروان بن محمد طاهری و وهب بن جریر و دیگران روایت کند. ابوحاتم گوید: صالح صدوق بود. (تهذیب تاریخ ابن ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن امین . رجوع به صالح بن قطب الدین امین شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ایوب . وی از حبیب کاتب مالک و از وی محمدبن هارون بن حسان روایت کند. (لسان المیزان ج 3 ص 166).
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بحتری . رجوع به صالح بن البحتری شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) (ملک ...) ابن بدرالدین لؤلؤ. پدر وی ولایت موصل داشت . چون هولاکو عزم تسخیر ولایت شام کرد نخست پیکی نزد بدرالدین لو...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بدیل . محدث است .
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بشربن سلمة، مکنی به ابی فضل قرشی ازدی طبرانی . در دمشق و حمص و عراق و مکه از جماعتی حدیث فراگرفت ، و عده ای از ...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بشر سدوسی . مجهول است . و در کتاب الضعفاء به سندی جید از حبیب بن شهید، آرد که نزد ایاس نشسته بودم ، مردی بیامد. ای...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بشربن وداع بن اُبی بن ابی الاقعس المرّی . از ولد عامربن حنیفه و مکنی به ابی بشر است . خطیب در تاریخ خود از عبداﷲب...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بهلة الهندی . وی از طبیبان ایام رشید و معروف آن عصر و طب وی بر اصول طبابت هند و نیک اصابت بود. قفطی در تاریخ ال...