صنبل
نویسه گردانی:
ṢNBL
صنبل . [ صُم ْ ب َ ] (ع ص ) مرد زیرک ناشناخته وناآشنا. (منتهی الارب ). رجوع به دو ماده ٔ قبل شود.
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
صنبل . [ صُم ْ ب ُ ] (ع ص ) مرد زیرک ناشناخته وناآشنا. (منتهی الارب ). رجوع به دو ماده ٔ ذیل شود.
صنبل . [ صِم ْ ب ِ ] (ع ص ) زیرک ناآشنا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به ماده ٔ قبل و ماده ٔ بعد شود.
صنبل . [صِم ْ ب ِ ] (اِخ ) نام مردی از تغلب . (منتهی الارب ).
سنبل . [ سُم ْ ب ُ ] (ع اِ)خوشه (جو، گندم و مانند آن ). ج ، سنابل . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خ...
سه سنبل . [ س ِ سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سوسنبر و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع زیرا که چون پودنه را دست نشان کنند سوسنبر شود و آنرا سی سنبر ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
علف گربه، گیاهى خوشبو با ریشه در هم تنیده زرد قهوه اى است. عصارۀ ریشۀ آن آرام بخش اعصاب و مقوى عضلۀ قلب است. به لاتین به آن والرین میگویند که خود مشت...
سیه سنبل . [ ی َه ْ سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سیسنبر است و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع . (آنندراج ) (برهان ). ریحانی است خوش بو که دفع زهر عق...
سنبل تر. [ سُم ْ ب ُ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف و خط و خال . (آنندراج ). کنایه از خط جوانان و زلف خوبان . (برهان ) (ناظم ا...
سنبل زر. [ سُم ْ ب ُ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از منقل و انگشت دان . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به سنبله ٔ زر شود.