 
        
            صوع 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢWʽ 
    
							
    
								
        صوع . [ ص َ ] (ع  مص ) پیمودن  به  صاع .  ||  جدا کردن . (منتهی  الارب ). ||  دوتا کردن  و پیچاندن  چیزی  را. (اقرب  الموارد).  ||  متفرق  و پراکنده  ساختن . (منتهی الارب ) (مصادر زوزنی ). پراکنده  کردن . (تاج  المصادر بیهقی ).  ||  ترسانیدن  کسی  را.  ||  رفتن  زنبور بعضی  پس  بعضی .  ||  آمدن  کسان  مرد مر او را. (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  حمله  آوردن  بعضی  بر بعض  دیگر. (اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صوع . [ ص َ / صو ] (ع  اِ) پیمانه . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صوع . (ع  اِ) ج ِ صاع . (منتهی  الارب ). رجوع  به  صاع  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صوع . [ ص ُ وَ ] (ع  اِ) پاره ٔ گیاه  خشک  در میان  گیاه  تر. (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ثوع . [ ث ُ وَ ] (ع  اِ) درختی  است  کوهی ، بلند پیوسته  سبز وساقش  سطبر و خوشه های  آن  ببطم  ماند و بکاری  نیاید.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سوع . [ س َ ] (ع  اِ) جانب  از هر چیزی . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).  ||  آرامش  شب : جاء بعد سوع  من  اللیل ؛ بعد از آرام  شب . (از منتهی  الارب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سوا. [ س َ ] (اِ) جدا. سیوا [ در لهجه ٔ خراسانی  ] . رجوع  به  سوا کردن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سوا. [ س َ ] (ع  ص ، اِ) سَواء. برابر. برابری . (غیاث ). سواء. یکسان . برابر.-  سلیمان  سوا ؛ سلیمان  مانند. همتای  سلیمان  : آن  کو بملک  و فصل  خطاب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سوا /savā/ معنی ۱. جداگانه. ۲. (حرف اضافه) کلمۀ استثنا؛ غیر؛ جز؛ مگر؛ سوا. ۳. (اسم) [قدیمی] عدل. ۴. [قدیمی] یکسان؛ برابر. فرهنگ فارسی عمید ///////////...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سوا savā: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: جدا (دری) پتین patin (سغدی)***فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سواء. [ س َ ] (ع  ص ، اِ) یکسان . (ترجمان  القرآن  ترتیب  عادل بن  علی ). برابر. (مهذب  الاسماء). راستاراست . برابر. (منتهی  الارب ) (آنندراج ) :  سوا...