صیاح
نویسه گردانی:
ṢYAḤ
صیاح . [ص َی ْ یا ] (اِخ ) از ستارگان ، و از ثوابت و از صور شمالی است . حارس الشمال . راعی الشاء. عرقوب الاسد. طاردةالبرد. درک الاسد. بقار. گاوچران . رجوع به ثوابت شود.
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
سیاه قفا. [ ق َ ] (ص مرکب ) شوم . بدقفا : و نه ... مشتی دوغ بازی ۞ سیاه قفا، بی نوای پرجفا. (کتاب النقض ص 475). رجوع به سیه قفا شود.
سیاه قلم . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نوعی از تصویر که بسیاهی کشند و هیچ رنگ آمیزی نداشته باشد و آن اکثر خاصه ٔ فرنگ است . (غیاث اللغات ) (آنندرا...
سیاه کار. (ص مرکب ) کنایه از فاسق و فاجر و ظالم و محیل و گناهکار. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : مکاره ای است اندر خشم ، سیاه کاره ای س...
سیاه سنگ . [ سیا س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 345 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ...
سیاه سنگ . [ سیاس َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 141 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا چغندر است . (ا...
سیاه سنگ . [ سیا س َ ] (اِخ ) نام موضعی است در جرجان و چشمه ای است در آن موضع که بهمن نام دارد و اگر جمعی از آن چشمه آب بردارند و یک شخص...
سیاه روی . (ص مرکب ) کنایه از بی شرم و شرمنده و بی آبرو. (آنندراج ) : دیدم سیاه روی عروسان سبزموی کز غم دلم بدیدن ایشان بیارمید. بشار مرغزی...
سیاه زخم . [ زَ ] (اِ مرکب ) مرضی است عفونی ۞ که عامل مولدش باکتریدی شاربونوز ۞ میباشد. این مرض در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تو...
سیاه سار. (اِ مرکب ) تساچه . تمساح . || انسان . || قلم تحریر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاسر و سیه سر شود.
سیاه سال . (اِ مرکب ) سالی که در آن امساک باران واقع شود. (آنندراج ). خشک سال . (غیاث اللغات ). سال بسی بی باران . (ناظم الاطباء) : یک برگ ...